جنگل بی زمین
And Justice For All
Tuesday, September 18, 2007
روایتی دیگراز اعدامهای زندانیان سیاسی / امیر فرشاد ابراهیمی
همه ما اعدامهای زندانیان سیاسی را در سالهای 66 و 67 بخاطر داریم و یا لااقل چیزهایی را از آن شنیده ایم این روزها سالگرد آن قتل عامهای حکومتی است و بسیاری از مخالفان و منتقدان سیاسی جمهوری اسلامی این موضوع را مورد بازگویی و تذکر قرار می دهند . موضوعی که به زعم من هیچگاه تا عاملان مستقیم و موثر آن لب به سخن نگشایند پرده گشایی از آن عملی نخواهد بود . این جنایت که بی اغراق تمام ایرانیان زخم دیده از آن هستند و دست کم هر خانواده ای یکی از بستگان و آشنایان دور و نزدیک خود را در آن از دست داده است موضوعی است که هر گز نباید از ذهن دور کرد و دور کردنی هم نیست .
بسیاری بر این باورند که آیت الله خمینی به عنوان رهبر حکومت ایران مسئول این جنایت هست و فرمان و یا فتوای آن قتل عامها را صادر کرده است ، من نمی خواهم در این روایت که بسیاری از مسئولان ارشد و زمامداران آن زمان آنرا نیز تائید کرده اند نقش و مسئولیت آیت الله خمینی را کمرنگ کنم ، نه به هر روی ایشان مسئول حکومت بوده اند و نقش اول را داشته اند اما در این میان در این کشاکش احساس می کنم نقش خیلی های دیگرهم همچون سید احمد خمینی – اکبر هاشمی رفسنجانی و اسدالله لاجوردی و ... هم که کمتر از خمینی نبوده است در حال فراموشی و یا کتمان است .
اگر بیاد داشته باشید در هنگام ترور اسدالله لاجوردی درسال 1377 توسط سازمان مجاهدین خلق در بازار تهران زمزمه هایی در نشریات و محافل سیاسی آن روزها از سوی جریان دوم خرداد و از جمله سعید حجاریان و مجید انصاری پیچید که لاجوردی یکبار در آستانه بازداشت و غضب آیت الله خمینی قرار گرفته بود ، همان زمان از سوی نیروهای خط امامی سابق که آن روزها جماعتی شان به دوم خردادی مشهور شده بودند ماجرایی را در جلسات خصوصی و محافلشان بازگویی می کردند که البته با نگاهی دوباره به اسناد و اطلاعات موجود صداقت آن به یقین معلوم می شود که گوشه هایی از آن را با هم مرور می کنیم .
آیت الله خمینی در خلال سالهای 1365 و 1366 دو حمله شدید قلبی را متحمل شده بود ، دکتر فاضل و دکتر افشار و همچنین دکتر ناصر سیم فروش اطبای مخصوص ایشان هر گونه استرس و فشار و همچنین صحبت کردن طولانی را برای وی خطرناک توصیف کرده بودند و البته ایشان توان انجام آنرا هم نداشتند ، شما کتاب صحیفه نور (مجموعه سخنرانی ها و پیامهای آیت الله خمینی) را نگاه که بکنید می بینید که تمام سخنرانی های ایشان هم در بعد از حمله توام مغزی و قلبی ایشان در نیمه 1366بیشتر از پنج تا ده دقیقه نبوده است . در بعد از این اتفاق اکبر هاشمی رفسنجانی وسید احمد خمینی هر دو در جماران در دفتر امام مانع از هرگونه دیدار و یا جلسه مستقیمی با وی می شدند و حتی نزدیکترین اعضای دفتر نیز از جمله مجید انصاری و یا آیت الله موسوی خوئینی ها برای دیدار با خمینی با مشکل مواجه بودند ، سید احمد و رفسنجانی با ایجاد آن سد اعلام می داشتند که کارتان را بگوئید ما خلاصه شده اش را به امام می گوئیم و نتیجه را به شما اعلام می کنیم .اینگونه بود که خمینی عملا از بسیاری از حواث آن روزها دور بود و یا اصلا اطلاعی نداشته است و به واقع رهبر ایران در دو سال آخر عمر خمینی این دو بودند ، در خلال قتل عامهای زندانیان که اوجش با ماجرای آیت الله منتظری نیز توام بود ری شهری نیز وارد گود می شود و مانع از انتقال هر گونه ارتباط منتظری با خمینی می شود و زمینه را هر سه نفری با حذف منتظری از حکومت آغاز می کنند که البته موفق هم می شوند که اینرا نیز در کتاب خاطرات آیت الله منتظری نیز به تفصیل و مستند می توانیم ببینیم ، در ایام آن قتل عامها و اعتراض آیت الله منتظری و همچنین تعدادی از نیروهای خط امامی همچون مجید انصاری به عملکرد لاجوردی در زندان اوین که گاها حتی در یک شبانه روز تعداد اعدامها به صد تن میرسید مجید انصاری مصمم می شود موضوع را به اطلاع خمینی برساند به جماران می رود که سید احمد و رفسنجانی مانع دیدار می شوند و می گویند به امام اطلاع می دهیم (که البته از این کار نیز عملا سر باز می زنند ) ، تا اینکه نهایتا مجید انصاری در نیمه های شب هنگامیکه خمینی در ایوان جماران قصد خواندن نماز شب داشته اند از غفلت پاسداران اطراف وی استفاده می کند و موضوع را به اطلاع خمینی می رساند و می گوید همین امروز بیش از دویست نفر را لاجوردی در اوین اعدام کرده است آنهم به بدترین وجه ممکن و ماجرای کشتن یک زن را شرح می دهد که شیلنگ آب را به پشت وی فرو کرده اند و پس از ترکیدن روده هایش او کشته شده است مجید انصاری می گوید در بعد از این گفتگو خمینی سجاده نماز را جمع می کند و به انصاری می گوید قلم و کاغذ بیاور این از نماز شب هم واجب تر است و فرمان تحقیق از زندان اوین و بازداشت لاجوردی و محاکمه وی را می نویسد .
انصاری فردایش به اوین می رود و به فرمان خمینی تحقیق از کمیت و کیفیت اعدامها را آغاز می کند و حکم بازداشت لاجوردی را از سوی خمینی به اطلاع وی می رساند ، پس از این ماجرا ری شهری ، رفسنجانی و خامنه ای و محسن رفیقدوست به جماران می روند وسید احمد و ری شهری ، رفسنجانی و خامنه ای عمامه هایشان را بر می دارند و جلوی خمینی می گذارند و می گویند با این کار دیگر آبرویی برای ما و نظام نمی ماند و ما کنار می کشیم ، رفیقدوست اعلام می کند که این کار شکاف بزرگی در جبهه ها ایجاد می کند و عملا نظام ساقط می شود و خمینی را مجاب می کنند از بازداشت لاجوردی و محاکمه وی صرفنظر کنند و اعدامها را بسیار محدود می شمارند و حرفهای انصاری و موسوی خوئینی ها و ... را توطئه منتظری و باند مهدی هاشمی می خوانند برای سرنگون کردن وی می خوانند ، که با این کار و با استفاده از زود باوری و ساده لوحی خمینی و البته اعتمادی که خمینی به آنها داشته مانع از هر گونه تماس نزدیک طیف انصاری و دیگر نیروهای خط امامی با وی می شوند . خمینی حکم را پس می گیرد و البته هاشمی با ترفندهای دیگر نیز مانع از هرگونه اقدام افرادی مثل موسوی تبریزی و مجید انصاری و موسوی خوئینی ها در دستگاه قضائی و از جمله دادستانی و زندان اوین می شود .
این روایت و ماجرا را نه تنها من بلکه بسیاری از زبان آیت الله موسوی خوئینی و مجید انصاری شنیده اند و حتی تا آنجا که بیاد دارم تلطیف شده اش را یکبار در نشریه عصر ما ارگان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هم شاهد بوده ایم .
غرض اصلی هم از این نوشتار نه پاک کردن دامان آیت الله خمینی از ماجرای قتل عامهاست که نه به هر روی ایشان به عنوان رهبر یک حکومت مسئول بوده و می بایست جدیت و جسارات لازم را انجام می دادند و به هیچ وجه از جنایات لاجوردی کوتاه نمی آمدند اما هدف اصلی ام این است که امروز که حالا کشور گرفتار دیوانه گی های محمود احمدی نژاد شده است و ما و کشورمان را دارد به گرداب جنگ و بد بختی می کشاند از حرفهای پاستوریزه و قشنگ اکبر هاشمی رفسنجانی آب از لب و لوچه مان راه نیفتد و او را تنها ناجی ایران ندانیم ! اصلاح طلبان و متاسفانه همین اپوزیسیون از اکثریتی ها گرفته تا رگه هایی در دل سلطنت طلبان که امروزه مستقیا و یا با ایماء و اشاره دارند مجیز رفسنجانی را می گویند فراموش نکنند که همین رفسنجانی روزگاری در هشت سال دولتش وزارت اطلاعات را تبدیل کرده بود به قصابی جمهوری اسلامی و بزرگترین جنایات در داخل و خارج از کشور در دامان همین میانه روی دروغین امروزی بوجود آمده است ، واقعا برایم بهت آور است که مثلا همین اتحاد جمهوری خواهان و اکثریتی ها که در برلین گرد هم می آیند امروزه از حول چاله احمدی نژاد در گودال رفسنجانی دارند می روند ، در حالیکه برای گرامیداشت قتل عام زندانیان سیاسی بیانیه می دهند و مراسم می گیرند ، از انتخاب هاشمی برای مجلس تزئیناتی و در پیت خبرگان و شکست جنتی کیفور می شوند و زیر لب برای او ایول ایول می گویند ! در حالیکه نه مجلس خبرگان تا خامنه ای زنده است به دردی می خورد و نه مجمع تشخیص مصلحت تا خامنه ای مسئله ای را معضل نظام نداند و به آنها ارجاع نکند به دردی می خورد .
من امروز بزرگترین خطر را برای ایران هاشمی می دانم ، تکلیف خامنه ای و احمدی نژاد معلوم است ، هر دو در دایره حجتیه ای ها و مشتی پاسدار وحشی جنگ طلب گرفتار هستند و نهایت ضرری هم که به ایران می رسانند شروع آتش جنگ در ایران هست که آنهم شک ندارم جنگ منجر به سقوط جمهوری اسلامی نمی شود که باعث قوام این حکومت می شود چراکه جمهوری اسلامی فقط با بحران زنده می ماند و تنها نسخه ادامه این رژیم "پروژه زیست در بحران " است . این هاشمی هست که هم شبکه های پنهانی خود را هم با اپوزیسیون واروپا حتی آمریکائی ها دارد و هم لابی های خود را در ایران روز به روز محکم تر دارد می کند .
کاش همین اصلاح طلبان و دوم خردادی های سابق مختصر عقل و شعوری هم برای ایرانیان قائل می شدند و توضیح می دادند که چطور یک شبه آن عالیجناب سرخ پوش و دجال قتلهای زنجیره ای می شود «برای مقابه با اختناق و وحشت به هاشمی رای می دهیم » ! مگر همین هاشمی ، هاشمی ای نبود که در صبح امروز و دهها نشریه و روزنامه دوم خردادی دیگر خود امپراتور وحشت بود ؟ در انتخابات پیشین ریاست جمهوری درسته که خود من هم با دلی خون به هاشمی رای دادم اما مجیز او را هم نگفتم و گفتم از شر مار غاشیه به عقرب پناه می برم ...
واقعا امروز مانده ام که چطور دارد می شود همه آن ظلم و جنایات هاشمی فراموش می شود و از اصلاح طلب و ملی مذهبی در داخل کشور و در بیرون از اکثریتی و سلطنت طلب و جبهه ملی همه افتاده اند دنبال حرفهای آبکی هاشمی و می بینم که حتی رسانه ها هم مثل رادیو فردا و زمانه و بی بی سی هم دارند برای هاشمی کف و سوت می زنند .
حقوق متن‌های نوشته‌شده در این وبلاگ برای نویسنده محفوظ‌ند