جنگل بی زمین
And Justice For All
Tuesday, September 18, 2007
روایتی دیگراز اعدامهای زندانیان سیاسی / امیر فرشاد ابراهیمی
همه ما اعدامهای زندانیان سیاسی را در سالهای 66 و 67 بخاطر داریم و یا لااقل چیزهایی را از آن شنیده ایم این روزها سالگرد آن قتل عامهای حکومتی است و بسیاری از مخالفان و منتقدان سیاسی جمهوری اسلامی این موضوع را مورد بازگویی و تذکر قرار می دهند . موضوعی که به زعم من هیچگاه تا عاملان مستقیم و موثر آن لب به سخن نگشایند پرده گشایی از آن عملی نخواهد بود . این جنایت که بی اغراق تمام ایرانیان زخم دیده از آن هستند و دست کم هر خانواده ای یکی از بستگان و آشنایان دور و نزدیک خود را در آن از دست داده است موضوعی است که هر گز نباید از ذهن دور کرد و دور کردنی هم نیست .
بسیاری بر این باورند که آیت الله خمینی به عنوان رهبر حکومت ایران مسئول این جنایت هست و فرمان و یا فتوای آن قتل عامها را صادر کرده است ، من نمی خواهم در این روایت که بسیاری از مسئولان ارشد و زمامداران آن زمان آنرا نیز تائید کرده اند نقش و مسئولیت آیت الله خمینی را کمرنگ کنم ، نه به هر روی ایشان مسئول حکومت بوده اند و نقش اول را داشته اند اما در این میان در این کشاکش احساس می کنم نقش خیلی های دیگرهم همچون سید احمد خمینی – اکبر هاشمی رفسنجانی و اسدالله لاجوردی و ... هم که کمتر از خمینی نبوده است در حال فراموشی و یا کتمان است .
اگر بیاد داشته باشید در هنگام ترور اسدالله لاجوردی درسال 1377 توسط سازمان مجاهدین خلق در بازار تهران زمزمه هایی در نشریات و محافل سیاسی آن روزها از سوی جریان دوم خرداد و از جمله سعید حجاریان و مجید انصاری پیچید که لاجوردی یکبار در آستانه بازداشت و غضب آیت الله خمینی قرار گرفته بود ، همان زمان از سوی نیروهای خط امامی سابق که آن روزها جماعتی شان به دوم خردادی مشهور شده بودند ماجرایی را در جلسات خصوصی و محافلشان بازگویی می کردند که البته با نگاهی دوباره به اسناد و اطلاعات موجود صداقت آن به یقین معلوم می شود که گوشه هایی از آن را با هم مرور می کنیم .
آیت الله خمینی در خلال سالهای 1365 و 1366 دو حمله شدید قلبی را متحمل شده بود ، دکتر فاضل و دکتر افشار و همچنین دکتر ناصر سیم فروش اطبای مخصوص ایشان هر گونه استرس و فشار و همچنین صحبت کردن طولانی را برای وی خطرناک توصیف کرده بودند و البته ایشان توان انجام آنرا هم نداشتند ، شما کتاب صحیفه نور (مجموعه سخنرانی ها و پیامهای آیت الله خمینی) را نگاه که بکنید می بینید که تمام سخنرانی های ایشان هم در بعد از حمله توام مغزی و قلبی ایشان در نیمه 1366بیشتر از پنج تا ده دقیقه نبوده است . در بعد از این اتفاق اکبر هاشمی رفسنجانی وسید احمد خمینی هر دو در جماران در دفتر امام مانع از هرگونه دیدار و یا جلسه مستقیمی با وی می شدند و حتی نزدیکترین اعضای دفتر نیز از جمله مجید انصاری و یا آیت الله موسوی خوئینی ها برای دیدار با خمینی با مشکل مواجه بودند ، سید احمد و رفسنجانی با ایجاد آن سد اعلام می داشتند که کارتان را بگوئید ما خلاصه شده اش را به امام می گوئیم و نتیجه را به شما اعلام می کنیم .اینگونه بود که خمینی عملا از بسیاری از حواث آن روزها دور بود و یا اصلا اطلاعی نداشته است و به واقع رهبر ایران در دو سال آخر عمر خمینی این دو بودند ، در خلال قتل عامهای زندانیان که اوجش با ماجرای آیت الله منتظری نیز توام بود ری شهری نیز وارد گود می شود و مانع از انتقال هر گونه ارتباط منتظری با خمینی می شود و زمینه را هر سه نفری با حذف منتظری از حکومت آغاز می کنند که البته موفق هم می شوند که اینرا نیز در کتاب خاطرات آیت الله منتظری نیز به تفصیل و مستند می توانیم ببینیم ، در ایام آن قتل عامها و اعتراض آیت الله منتظری و همچنین تعدادی از نیروهای خط امامی همچون مجید انصاری به عملکرد لاجوردی در زندان اوین که گاها حتی در یک شبانه روز تعداد اعدامها به صد تن میرسید مجید انصاری مصمم می شود موضوع را به اطلاع خمینی برساند به جماران می رود که سید احمد و رفسنجانی مانع دیدار می شوند و می گویند به امام اطلاع می دهیم (که البته از این کار نیز عملا سر باز می زنند ) ، تا اینکه نهایتا مجید انصاری در نیمه های شب هنگامیکه خمینی در ایوان جماران قصد خواندن نماز شب داشته اند از غفلت پاسداران اطراف وی استفاده می کند و موضوع را به اطلاع خمینی می رساند و می گوید همین امروز بیش از دویست نفر را لاجوردی در اوین اعدام کرده است آنهم به بدترین وجه ممکن و ماجرای کشتن یک زن را شرح می دهد که شیلنگ آب را به پشت وی فرو کرده اند و پس از ترکیدن روده هایش او کشته شده است مجید انصاری می گوید در بعد از این گفتگو خمینی سجاده نماز را جمع می کند و به انصاری می گوید قلم و کاغذ بیاور این از نماز شب هم واجب تر است و فرمان تحقیق از زندان اوین و بازداشت لاجوردی و محاکمه وی را می نویسد .
انصاری فردایش به اوین می رود و به فرمان خمینی تحقیق از کمیت و کیفیت اعدامها را آغاز می کند و حکم بازداشت لاجوردی را از سوی خمینی به اطلاع وی می رساند ، پس از این ماجرا ری شهری ، رفسنجانی و خامنه ای و محسن رفیقدوست به جماران می روند وسید احمد و ری شهری ، رفسنجانی و خامنه ای عمامه هایشان را بر می دارند و جلوی خمینی می گذارند و می گویند با این کار دیگر آبرویی برای ما و نظام نمی ماند و ما کنار می کشیم ، رفیقدوست اعلام می کند که این کار شکاف بزرگی در جبهه ها ایجاد می کند و عملا نظام ساقط می شود و خمینی را مجاب می کنند از بازداشت لاجوردی و محاکمه وی صرفنظر کنند و اعدامها را بسیار محدود می شمارند و حرفهای انصاری و موسوی خوئینی ها و ... را توطئه منتظری و باند مهدی هاشمی می خوانند برای سرنگون کردن وی می خوانند ، که با این کار و با استفاده از زود باوری و ساده لوحی خمینی و البته اعتمادی که خمینی به آنها داشته مانع از هر گونه تماس نزدیک طیف انصاری و دیگر نیروهای خط امامی با وی می شوند . خمینی حکم را پس می گیرد و البته هاشمی با ترفندهای دیگر نیز مانع از هرگونه اقدام افرادی مثل موسوی تبریزی و مجید انصاری و موسوی خوئینی ها در دستگاه قضائی و از جمله دادستانی و زندان اوین می شود .
این روایت و ماجرا را نه تنها من بلکه بسیاری از زبان آیت الله موسوی خوئینی و مجید انصاری شنیده اند و حتی تا آنجا که بیاد دارم تلطیف شده اش را یکبار در نشریه عصر ما ارگان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هم شاهد بوده ایم .
غرض اصلی هم از این نوشتار نه پاک کردن دامان آیت الله خمینی از ماجرای قتل عامهاست که نه به هر روی ایشان به عنوان رهبر یک حکومت مسئول بوده و می بایست جدیت و جسارات لازم را انجام می دادند و به هیچ وجه از جنایات لاجوردی کوتاه نمی آمدند اما هدف اصلی ام این است که امروز که حالا کشور گرفتار دیوانه گی های محمود احمدی نژاد شده است و ما و کشورمان را دارد به گرداب جنگ و بد بختی می کشاند از حرفهای پاستوریزه و قشنگ اکبر هاشمی رفسنجانی آب از لب و لوچه مان راه نیفتد و او را تنها ناجی ایران ندانیم ! اصلاح طلبان و متاسفانه همین اپوزیسیون از اکثریتی ها گرفته تا رگه هایی در دل سلطنت طلبان که امروزه مستقیا و یا با ایماء و اشاره دارند مجیز رفسنجانی را می گویند فراموش نکنند که همین رفسنجانی روزگاری در هشت سال دولتش وزارت اطلاعات را تبدیل کرده بود به قصابی جمهوری اسلامی و بزرگترین جنایات در داخل و خارج از کشور در دامان همین میانه روی دروغین امروزی بوجود آمده است ، واقعا برایم بهت آور است که مثلا همین اتحاد جمهوری خواهان و اکثریتی ها که در برلین گرد هم می آیند امروزه از حول چاله احمدی نژاد در گودال رفسنجانی دارند می روند ، در حالیکه برای گرامیداشت قتل عام زندانیان سیاسی بیانیه می دهند و مراسم می گیرند ، از انتخاب هاشمی برای مجلس تزئیناتی و در پیت خبرگان و شکست جنتی کیفور می شوند و زیر لب برای او ایول ایول می گویند ! در حالیکه نه مجلس خبرگان تا خامنه ای زنده است به دردی می خورد و نه مجمع تشخیص مصلحت تا خامنه ای مسئله ای را معضل نظام نداند و به آنها ارجاع نکند به دردی می خورد .
من امروز بزرگترین خطر را برای ایران هاشمی می دانم ، تکلیف خامنه ای و احمدی نژاد معلوم است ، هر دو در دایره حجتیه ای ها و مشتی پاسدار وحشی جنگ طلب گرفتار هستند و نهایت ضرری هم که به ایران می رسانند شروع آتش جنگ در ایران هست که آنهم شک ندارم جنگ منجر به سقوط جمهوری اسلامی نمی شود که باعث قوام این حکومت می شود چراکه جمهوری اسلامی فقط با بحران زنده می ماند و تنها نسخه ادامه این رژیم "پروژه زیست در بحران " است . این هاشمی هست که هم شبکه های پنهانی خود را هم با اپوزیسیون واروپا حتی آمریکائی ها دارد و هم لابی های خود را در ایران روز به روز محکم تر دارد می کند .
کاش همین اصلاح طلبان و دوم خردادی های سابق مختصر عقل و شعوری هم برای ایرانیان قائل می شدند و توضیح می دادند که چطور یک شبه آن عالیجناب سرخ پوش و دجال قتلهای زنجیره ای می شود «برای مقابه با اختناق و وحشت به هاشمی رای می دهیم » ! مگر همین هاشمی ، هاشمی ای نبود که در صبح امروز و دهها نشریه و روزنامه دوم خردادی دیگر خود امپراتور وحشت بود ؟ در انتخابات پیشین ریاست جمهوری درسته که خود من هم با دلی خون به هاشمی رای دادم اما مجیز او را هم نگفتم و گفتم از شر مار غاشیه به عقرب پناه می برم ...
واقعا امروز مانده ام که چطور دارد می شود همه آن ظلم و جنایات هاشمی فراموش می شود و از اصلاح طلب و ملی مذهبی در داخل کشور و در بیرون از اکثریتی و سلطنت طلب و جبهه ملی همه افتاده اند دنبال حرفهای آبکی هاشمی و می بینم که حتی رسانه ها هم مثل رادیو فردا و زمانه و بی بی سی هم دارند برای هاشمی کف و سوت می زنند .
اسم رمز : اكبر هاشمي / امیر فرشاد ابراهیمی
اسم رمز : اكبر هاشمي
اکبر هاشمی! همین نام برای معرفی خود و بسیاری از وقایع جمهوری اسلامی ایران کافی میباشد. فردی که با زیرکی و لطایف الحیل خاص همواره دومین مرد علنی و البته لیدر در سایه جمهوری اسلامی میباشد و همواره علاقه و اشتیاقی خاص به این دوم بودن نیز دارد تا آنجاکه در شامگاه 14 خرداد سال 1368 هنگامیکه آیت الله خمینی رهبر و بنیانگذار انقلاب ایران درگذشت و از سوی مجلس خبرگان که وظیفه انتخاب مقام رهبری و نائب امام زمانی را در ایران بر عهده راد به وی پیشنهاد رهبر شدن را دادند با گریه از پذیرفتن این بار شانه خالی میکند و میگوید همین رئیس جمهور شدن برای من کافی است!
اما اکبر هاشمی کیست و چگونه وی وارد معاملات سیاسی ایران گردید؟ این سؤالی است که البته شاید نشود جواب کاملی به آن داد ولی در حد مختصر و توان به آن خواهیم پرداخت :
هاشمی مرعشی پیوندتان مبارک !
نزدیک به پنج دهه پیش در سال 1337 اکبر هاشمی در کسوت طلبهای ساده که روضه خوانی مجالس و تلقین و نماز بر میت اصلی ترین کار گذران زندگی وی بود به خواستگاری عفت مرعشی رفت. دختری که عموهایش در قم حجرهای برای شیخ اکبر در نظر گرفته بودند.
سید مهدی و سید کاظم طبق قراری که با پدر شیخ اکبر گذارده بودند و علت و منبع آن نیز تا امروز برای خیلیها پوشیده است. ماهی پنجاه تومان به اکبر میدادند و وی زندگی خود را با همان پنجاه تومان میگذراند، آن خانه بعد از مدتها به علت نمور بوردن نشست کرد و فرو ریخت و اکبر مجبور به نقل مکان به خانه جدیدی شد و آن خانه سنگ بنای تمام زندگی جدید اکبر شد در همسایگی آن خانه مردی بود که انقلابی در سر داشت خانه جدید اکبر روبه روی منزل "حاج آقا روح الله" بود. اکبر هاشمی دیگر این همسایه را رها نکردپیروزی انقلاب جنگ و... هیچ کدام از اینها مانع جدا شدن وی از آیت الله خمینی نگردید و حتی امروز هم هنوز خانه وی در همسایگی حسینیه جماران خانه بنیانگذار انقلاب ایران است. رفته رفته این مراودات باعث شد که روضه خوانی را به کناری وانهند و به سیاست بپردازد. عفت مرعشی نیز در سایه این همسایگی سیاسی شد تا آنجا که اصلی ترین مشاور سیاسی اجتماعی همسر در اندرونی گردید اکبر هاشمی در روزگاری که رئیس مجلس بوده خود در کتاب خاطراتش درباره این تاثیر مینویسد:
" عفت از اینکه باز در گفته های امام ستایش از بنی صدر شده، ناراحت بود و می گفت خانم شهید مطهری هم ناراحت است ولی من توضیح دادم که ستایش مهمی نبوده است ولی نظر وی این است که همین مقدار هم در این شرایط زیاد است ."
زمان میگذرد تا به خرداد 1358میرسد عفت بار دیگر به میدان میآید و یگانه حامی اکبر میشود که گروه فرقان در صدد ترور وی برمیآید این عمل باعث میگردد که نام وی دوباره بر سر زبانها بیفتد، دو دهه بعد وقتی که "دخترک شیطان و نافرمان" اکبر بزرگ شده و در کسوت نماینده به مجلس راه یافت و دست به حرکات مرزشکنانه ای زد و جریانهای راست افراطی بر علیه وی شوریدند، آنزمانکه شیخ محمد یزدی رئیس وقت قوه قضائیه و امام جمعه موقت تهران روزنامه تحت مدیریت وی را قارچ سمی نامید که سبز شده و به وی حمله کرد، بار دیگر عفت به میدان آمد و به به منزل شیخ محمد یزدی در قم رفت و کار دفاع از دختر را برگردن گرفت، البته آن روزنامه تعطیل شد (کاری که خود فائزه نیز بدان راضی بود) اما هرگز دادگاهی برای وی تشکیل نشد.
مرعشی ها و هاشمی ها دوشادوش هم در پناه این پیوند از پای سفره عقد اکبر و عفت تا به امروز در کنار یکدیگر یکی از اثر گذارترین محفلهای خویشاوندی سیاسی در ایران بودهاند، از این میان نقش سید حسین مرعشی پسر عموی همسر اکبر هاشمی از همه پررنگتر است او که از پله استانداری کرمان آغاز نمود در زمان ریاست جمهوری اکبر هاشمی به دفتر وی راه یافت و با منصب رئیس دفتری به صندلیهای قرمز پارلمان رسید و اکنون در حالی جانشین دبیر کل حزب کارگزاران سازندگی است که لیدر طیف معروف و مهم کرمانیهای این حزب میباشد. و همانند سیمهای رسانای مس سرچشمه کرمان حزب و حاکمیت را بهم وصل مینماید. !
اما هاشمی ها نیز خود همچنان از زمان همسایگی با حاج آقا روح الله تا به امروز در میدان سیاست و قدرت تاخته اند محمد هاشمی پس از ترک تازیهای فراوانی که در بیش از یک دهه سازمان صدا و سیما را ملک لاطلاق خود نموده بود در آخر با تحقیق و تفحص محافظه کاران از این سمت فرو نشست محمد هاشمی آنچنان به برادر و سیاستهایش ایمان داشت که وقتی نمایندگان رادیکال و چپگرا رئیس جمهور را مورد انتقاد قرار دادند پخش مستقیم مذاکرات از رادیو را قطع و بجای آن سوره الرحمن قران را پخش کرد. محمد هاشمی آنقدر در این سمت ماند که داد محافظه کارانی چون پرورش و موحدی ساوجی و کامران را هم در مجلس چهارم همصدا با چپ گرایان در آورد اما محمد هاشمی بعد از آ ن نایستاد و از خیابان جام جم مستقیم به کاخ وزارت امور خارجه رفت و قائم مقام ماند تا در دولت دوم برادر معاون اجرائی رئیس جمهور شود او ظاهرا" اکنون به آخر خط مصرف رسیده است چرا که وقتی در یکی از جلسات حزب کارگزاران زمزمه انتخاب وی به عنوان کاندیداهای ریاست جمهوری مطرح شد اصفهانی های این حزب آنچنان به وی تاختند که حتی نتوانست دبیر کل حزب شود.
علی هاشمی دیگر چهره لبه تیغ این خاندان است وی گرچه اثر گذارترین عضو حزب کارگزاران سازندگی است اما تا بخواهد آفتابی شود پرونده های باز مالی وی نیز در وزارت نفت به سرو صدا می افتد و علی دوباره به سایه برمیگردد. و اما محسن نیز فرزند میانی پسر اکبر هاشمی همچنان می تازد! وی که از دفتر رئیس جمهور آغاز کرده است همچنان نیز دفتر پدر را در مجمع تشخیص مصلخت نظام ریاست میکند ، متروی تهران را هم در دست دارد و انتشار خاطرات پدر را هم از نظر میگذراند. یاسر و مهدی هر دو همچون آسهای رو نشده اکبرهاشمی هستند و جز مواقع ضروری به صحنه نمیآیند و ترجیح میدهند همچنان در حیات خلوت خانه شان در جماران سایه بگیرند شرکت هواپیمائی ایران و عربستان یکی از آن ضرورتها بود! یاسر به میدان آمد و 22 درصد از 47 درصد سهام طرف ایرانی شرکت را تصاحب نمود و 25 درصد مابقی را نیز به محسن رفیقدوست واگذار نمود تا در اختیار گیرد.
اما دختران اکبر هاشمی
فائزه بی شک آزادترین دختر و حتی سیاستمدار ایرانی است وی که سیاست را پس از منزل پدر در دانشکده علوم سیاسی دانشگاه آزاد آموخت به مجلس راه یافت و روزنامه زن را راه اندازی نمود تا آنجا که هم شرایط و هم مصلحت مجابش کردبا چاپ پیام فرح دیبا تن به خودکشی زن بدهد. او آزادترین است چرا که به واسطه هاشمی بهرمانی بودن میتواند به پیست چیتگر تهران برود و دوچرخه سوار بشود به لواسان برود اسب سوار شود و حتی به کیش برود و با پیراهن و شلوار جین جت اسکی سوار شود. او آزادترین است تا آنجا که به مصر میرود و بر سر مزار شاه سابق ایران میایستد و فاتحه ای میخواند! او البته مرموزترین است چرا که شاید از جمله آخرین سیاستمداران ایرانی باشد که در آخرین روزهای حکومت دیکتاتوری صدام به عراق رفت و با عدی به گفتگو نشست چه گفت، کسی نمیداند؟ خیلیها فائزه را اشرف دوم ایران میدانند.
و اما فاطمه! خواهر بزرگتر که پیوسته و آرام همچنان از ابتدا تا به امروز در حرکت است . فاطمه یک دو جین انجمن زنان و جمعیت خیریة در کنار خویش دارد فاطمه هرگز به سیاست نزدیک نشد الا زمانی که خواهر در سیبل تهاجمی کارگزران قرار گرفت و پدر فریاد برائت از محافظهکاری میزد و اصلاح طلبان رادیکال شدیدا به این خاندان میتاختند او نیز به یکباره در صف "حزب اعتدال و توسعه "درخشید و تلاش داشت تا فرا جناحی بودن خاندان خویش را اعلام نماید.
البته هاشمی های دیگری نیز در این خاندان هستند که همواره جریان ساز و بر تیترهانشان بودهاند. قاسم، احمد، محمود(برادر) و محسن هاشمیان پسر عموی اکبر هاشمی که هر کدام به نوعی دستی بر آتش دارند محمود هاشمی برادر گمنام اکبر هاشمی از زیرکترین آنهاست هنگامیکه اکبر بواسطه فعالیتهای ضد سلطنتی در سال 1354 در قم در بازداشت بسر میبرد وی معاون فرماندار شهر قم بود و چه عجیب اینکه هاشمی ها علاقه وافری به بلاد ایالات متحده آمریکا دارند. به غیر از محسن که در مونترال کانادا تحصیل نموده، محمد و احمد ( برادر ) محسن (پسرعمو) همه نه تنها دوران دانشجوی را در آمریکا سپری نمودهاند بلکه بارها و بارها مهر ورود و خروج آمریکا بر گذرنامهشان نشسته است.
هاشمی ها و سرمایه
امروز هر جا صحبت پول و در آمد و تجارت در ایران است این نام هاشمی است که میدرخشد! مدافعان هاشمی همیشه و همه جا داد آن دارند که اینها ثروت و سرمایه موروثی پدری است در حالیکه نه تنها تابحال احدی از خود هاشمی ها به سرمایه دار بود نشان در قبل از انقلاب اشاره نکردهاند بلکه همانطوریکه در ابتدا آورده شد مرور تاریخ نیز این را تائید نمیکند. دفتر اکبر هاشمی رفسنجانی چندی پیش در جواب سؤالات یکی از روزنامه ها اطلاعیه ای صادر کرد که در آن اعلام شده بود خواهران اکبر هاشمی از گذشته تا بحال جز خیاطی در منزل درآمدی نداشتهاند.
اکبر هاشمی در خاطرات خویش که منتشر شده است نیز هیچگاه اشاره ای به دیرین بودن این تمول ندارد او خود در خاطراتش مینویسد برای اولین بار که تصمیم گرفتم یک اتوموبیل بخریم یک پژوی 404 دست دوم را بصورت قسطی خریدم و یا وقتی که به اولین مسافرت خارج از کشور خویش در قبل از انقلاب اشاره میکند میگوید فرشی با خودمان (خودش و عفت) بردیم تا در آنجا بفروشیم که بخشی از هزینه سفرمان جبران شود (هاشمی رفسنجانی دوران مبارزه ٌٌٍص 2112) و در جای دیگری که وی البته تلاش دارد آیت آلله منتظری را فردی غرغرو معرفی کند اشاره به کهنه و مستعمل بودن ماشینش میکند و میگوید آخر سر هم ماشین من خراب شد و از حرکت افتاد و ما مجبور شدیم برای تعمیرش در تعمیرگاهی در رامسر معطل شویم (روزنامه ایران 7/11/1378) همه اینها گواه و شاهدی بر این ادعاست که در قبل از انقلاب هاشمی طلبه ای ساده و مبارزی بیش نبوده است.
هاشمی، پاک و تمیز
اصلی ترین و یگانه شعار و سیاست هاشمی در هشت سال ریاست جمهوری وی سازندگی و توسعه بوده است، یکی از ارکان رکین سازندگی و توسعه پایدار هم بیشک امنیت میباشد چرا که اگر امنیت در همه شقوق آن مثل امنیت سرمایه گذاری، امنیت اجتماعی و نهایتا" امنیت ملی فراهم نگردد نه توسع های انجام میگیرد و نه سنگ بروی سنگی بند میشود تا سازندگی ای صورت گیرد.اکبر هاشمی خود نیز بدین امر معترف است و میگوید:"در دوره مسئولیت اینجانب وزارت اطلاعات تمیز ترین دوره را داشته است . وزارت اطلاعات در دوره من خیلی تصفیه شد، از خیلی چیزها پاک شد ."
حال با هم نگاهی به این تمیز ترین دوره وزارت اطلاعات و وزارت علی فلاحیان میاندازیم:
در اردیبهشت 69 نامه سرگشادهای در انتقاد از سیاستهای اقتصادی هاشمی تنظیم و به امضاء 90 تن از چهره های ملی مذهبی میرسد که عمدتا" یا دانش آموخته علوم حقوق و سیاسی و اقتصاد بودهاند و یا در سمتهای اقتصادی و اجرائی دولت موقت و وقت دستی داشتهاند و طبیعتا" تمامی از قشر روشنفکرو فرهیخته بوده اند، متعاقب آن در خرداد 1369 با حکم دادستانی انقلاب اسلامی 23 تن از امضاء کنندگان نامه فوق بازداشت و روانه زندان میشوند، این روترین سند برای نشان دادن خوی هاشمی و انتقاد پذیری وی میباشد جالب آنکه هاشمی وقتی برای دفاع از بودجه سال 1370 به مجلس میرود وقتی تعدادی از نمایندگان از ایشان میپرسند حالا به بازداشت بقیه کاری نداریم ولی چرا مهندس سحابی را بازداشت کردید؟ پاسخ میدهند که رویش زیاد شده بود گفتم بگیرند رویش را کم کنند،،!!
و اما پس از بازداشت در تمیز ترین دوره وزارت اطلاعات بر بازداشت شدگان چه گذشت؟ عزت الله سحابی که خود نیز از بازداشت شدگان بوده در اینباره میگوید:
" شریعتمداری سرپرست تیم بازجوئی از 23 نفر از افراد ملی ـ مذهبی بود که در سال 1369 بازداشت شدند. در زمان بازجوئی در سلول زندان نیز ما چشمانمان بسته بود و بازجوی خود را نمیدیدیم... من و آقای عبدالعلی بازرگان شکنجه فیزیکی نشدیم اما اکثر دوستان مورد آزار و شکنجه بدنی قرار گرفتند (روزنامه فتح 16/10/1378)
در همین بازداشت فقط به همین اتهام بود که صباغیان تا حاضر به مصاحبه و اعتراف تصویری نشده بود، تعزیر (بخوانید شکنجه) وی پایان نیافت.در همین تمیزترین دوره وزارت اطلاعات بود که بواسطه همین اتهامات پوچ و واهی خیل عظیمی از روشنفکران هر کدام به نحوی از انحاء بازداشت و توسط حسین شریعتمداری، مدیرکل امور اجتماعی وقت وزارت اطلاعات بازجویی شده و پس از اخذ مصاحبه و اعترافات تصویری بشرحی که در بالا رفت برنامه "مستند" تلویزیونی "هویت" با نظر سعید امامی ساخته شده که بیشک مقدمه طرح ستاد قتلهای زنجیرهای بوده است.
هاشمی خود درباره تمیزترین دوران وزارت اطلاعات در دولت تحت نظرش ضمن اشاره به ارسال موشک به بلژیک که خیلی کاسه داغتر از آشها اصلا آنرا تکذیب میکنند میگوید:
درباره باند سعید امامی در دوران من برای ما مشخص شد که با سیاستهای جاری کشور از جمله تشنج زدایی آنها مخالف هستند. اینها موشک بردند به یک کشور خارجی و آنها پیدا کردند. از داخل وزارت اطلاعات قضیه را پیگیری کردیم ثابت شد که کار آنها بوده، رهبری و من به وزارت اطلاعات گفتیم که اینها باید کیفر ببینند.
دادگاه اداری برای آنها تشکیل بدهند و به حکم دادگاه همین سعید امامی را از معاونت خلع کردند و گویا پست مشاورت دادند. چون دادگاه تشکیل شده بود و رسیدگی کرده بود طبعا" لازم نبود و نخواستیم به جزئیات امور دخالت کنیم همین ها (باند سعید امامی) در زمان ما به خاطر همین بی انضباطی ها (ارسال موشک به بلژیک و ...) محاکمه شدند. (همشهری20/10/13)
آری، اگر هشت سال وزارت فلاحیان در وزارت اطلاعات تمیز ترین دوره باشد باید هم ارسال موشک به بلژیک (که اگر خدای ناکرده توسط ماموران امنیتی بلژیک کشف نمیشد و عوامل سعید امامی همچنانکه در نظر داشتند آنرا به مقر ناتو شلیک میکردند چه بر سر ایران و ایرانیان می آمد ؟) نوعی بی انضباطی اداری نام گیرد!؟ براستی اگر آنروز سعید امامی و اعوان و انصارش به دست عدالت سپرده میشدند آیا قتلهای زنجیرهای صورت میگرفت؟
در همین تمیز ترین دوره از منظر هاشمی رفسنجانی بوده که به گواهی و شهادت خسرو (روح الله) حسینیان سعید امامی صدها عملیات موفق برون مرزی داشته است. و باز بنا بر شهادت خسرو (روح الله) حسینیان سعید امامی در همین تمیزترین دوره اعتقاد داشته است که مخالفین جمهوری اسلامی باید از دم تیغ گذرانده شوند و در این زمینه ها تجربه داشت." در همین دروه تمیز بود که بنا بر اعتراف آقای نیازی، سعید امامی به نام مبارزه با تهاجم فرهنگی آدم می کشت.
و باز در همین تمیز ترین دوره وزارت اطلاعات است که حدود هشتاد تن به وسیله محفلهای اطلاعاتی یا به زعم اکبر هاشمی همان بی انضباط ها! به علل مختلف به قتل میرسند که از جمله نامدارترین آنها میشود به سعیدی سیرجانی، پیروز دوانی، تقضلی، برازنده و ... اشاره نمود.
در همین تمیزترین دوره وزارت اطلاعات بوده که ماجرا و افتضاح فرج سرکوهی روی میدهد و باز در همین تمیز ترین دوره وزارت اطلاعات بوده است که در نظر بود تا اتوبوس حامل نویسندگان به کشور ارمنستان توسط خسرو براتی یکی دیگر از همان بی انضباط ها! به دره سپرده شود .
آری این گوشه هایی از اعمال محفلهای اطلاعاتی و امنیتی در دوران وزارت اطلاعات دولت هاشمی رفسنجانی بوده است که وی از آن به عنوان تمیز ترین دورههای وزارت اطلاعات یاد نموده است حالا یا ما معنی تمیزترین را نمیدانیم و یا اکبر هاشمی به این اعمال میگویند تمیزترین کارها؟!
هاشمی و جنگ
با گذشت بیست و سه سال از شروع جنگ تحمیلی رژیم دیکتاتوری صدام و پانزده سال از خاتمه آن هنوز بررسی همه جانبه ابعاد حقوقی سیاسی و اقتصادی جنگ به نحو مطلوبی هیچگاه آغاز نشده است و جنگ و پرداختن و صحبت کردن از آن همچنان به عنوان خط قرمز و منطقه ممنوعه حساب می شود .
ورای مقوله شکل گیری زمینه ها و مجموعه عواملی که امکان وقوع این جنگ را فراهم ساخته اصلی ترین زاویه این حادثه یعنی علل استمرار جنگ ایران و عراق همچون رازی سر به مهر مانده است.
متاسفانه هر جا که از افتخارات و برکات جنگ سخن به میان می آید و نشان و مدال افتخاری مطرح است هاشمی سراسیمه خود را می رساند و جلودار است اما به محضی که سخن از نقد جنگ و بررسی عملکرد مدیران عالی جنگ به میا ن می آید ایشان غیب می گردند . واما پای هاشمی چگونه به جنگ کشیده شد؟ محسن رضائی دراین باره فاش می سازد:
"عملیات رمضان را که انجام دادیم که پیروزی هم در آن حاصل نشد دیگر همه برادران ارتش آمدند و گفتند که بایستی از اصول جنگ ارتش و جداول کلاسیک استفاده شود و نباید همه نیروهای بسیج را به سپاه بدهند بلکه از نیروهای بسیج هم به ارتش باید داد . قبل از عملیات والفجر مقدماتی هم همین نوع بحثها منجر به تعویق زمان عملیات به مدت یکماه شد . سپاه به امام نامه نوشت و نظر ارتش را برای کنترل عملیاتی سپاه توضیح داد و پیشنهاد کرد یک نفر فرمانده برای حل مسائل سپاه و ارتش مشخص شود . امام به آقای خامنه ای حکم دادند و گروه کاری تشکیل شد برای تمشیت امور سپاه و ارتش ولی مسائل حل نشد . مجددا"پس از عملیات والفجر یک بحث شد و سپاه بر تشکیل دو قرارگاه و انجام عملیات بصورت جداگانه تاکید کرد . سپاه عملیات خیبر را پیشنهاد کرد که ارتش درزید و سپاه در منطقه هور وارد عمل شد و آقای هاشمی هم برای نخستین بار به قرارگاه آمد واز سوی امام به عنوان فرمانده عالی جنگ منصوب شد . (سند شماره 15310/پ ن مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ 3/5/1365)
به هرحال در آن میانه و کشاکش خون و رزم پرداختن به آن چون و چراها اصلا به نفع ایران نبود و بهرحال همه باید دشمن دیکتاتور و جنگ طلب را که از سوی شرق و غرب حمایت می شد را از میهن تاراند .
چندی نگذشت که دشمن اشغالگر با خواری و زبونی و رشادت فرزندان ایران به پشت مرزها فرستاده شد و خرمشهر آزاد شد . فتح خرمشهر بسیاری از معادلات سیاسی و نظامی عراق و حامیانش را بر هم زد و ایران در استراتژیک ترین موقعیت قرار گرفت .سردار غلامعلی رشید از فرماندهان سپاه و همچنین رئیس مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه در این باره می گوید :
"صلح شرافتمندانه و تضمین شده تنها راه حلی بود که در برابر ایران قرار داشت . "شرافتمندانه "به این معنا که حقوق ایران تامین می شد و "تضمین شده " به معنای جلوگیری از جنگ مجدد بود . این راه حل با توجه به سیاست قدرتها ئر جلو گیری از ارائه هر گونه امتیاز به ایران سرآغازدوره جدیدی از جنگ بود که به تصمیم گیری نیازداشت. لذا جلسه شورای عالی دفاع در حضور امام خمینی تشکیل و سرانجام مسئولین سیاسی و نظامی کشور با توجه به نظر آقای هاشمی راه حل سوم را بر گزیدند و امام نیز پس از تردید اولیه در مورد تداوم جنگ در عراق با استماع دلایل نظامیان به ادامه جنگ متقاعد شدند و حمایتهای لازم را به عمل آوردند . (آغاز تا پایان ص 64)
از بعد سیاسی در حالی که جمهوری اسلامی در موقعیت برتر قرار داشت و از همه مهمتر با توجه به استراتژی ایران مبنی بر "تعقیب و راندن دشمن" ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر یک حرکت غیر اصولی و مخل امنیت و منافع ملی محسوب میگردد .
در همان زمان و با توجه به اینکه خرمشهر فتح شده بود و ایران اعلام نمود که بازی هنوز تمام نشده اکثر کشورهای منطقه از ترس بر هم خوردن موازنه به جنب و جوش افتادند . هاشمی در خاطرات روز15/12/1360 خود می نویسد:وابسته نظامی ایتالیا گفت:کشورهای نفت خیز منطقه مایلند شصت میلیارد دلار خسارت جنگ را از طرف صدام به ایران بدهند و ایران از شرط سوم که کیفر صدام است منصرف شود."
اما این موقعیت ممتاز و تکرار نشدنی مورد نظر هاشمی قرار نمی گیرد و ایشان بر طبل جنگ می کوبند :"ما تا آنجا در خاک عراق پیش می رویم که خواسته هایمان را بگیریم . اگر قرار باشد حقوقمان را در بغداد بگیریم تا آنجا پیش خواهیم رفت ." (تاریخ سیاسی جنگ تحمیلی _ ص143)
اما پس از آنکه جنگ به مدت هشت سال بطور شکننده ادامه یافت و بهترین فرزندان این سرزمین بر سر این اشتباهات جان باختند و مهمتر که این تطور نتیجه ای نیز در بر نداشت ودر بد ترین شرایط ممکن ایران قطعنامه 598 را پذیرفت هاشمی از زیر بار قبول مسئولیت شانه خالی می کند و می گوید:
"بعد از فتح خرمشهر من مسئول جنگ نبودم . نماینده امام در شورای عالی دفاع بودم . تنها مسئله ای که تا آنموقع پیش آمد این بود که امام فرمود ند که ما موافق نیستیم که نیروهای ما وارد خاک عراق شوند . ولی اصل جنگ را امام اصلا اجازه نمی دادند که کسی با ایشان بحث کند که جنگ متوقف شود یا آتش بس شود ."
خوب در این کلام چند نکته نهفته است . اول آنکه ایشان باز در صدد هستند تا افتخار فتح خرمشهر را از آن خود کنند ودوم آنکه متاسفانه برای فرار از پاسخ به پرسشهای شهروندان از شخصیت آیت الله خمینی هزینه می کنند و سئوالاتی راکه به شخص وی بر می گرددرا به امام باز می گرداند در حالیکه ایشان باید اگر برای تداوم جنگ پس از فتح خرمشهر توجیه و دلیل منطقی دارند آنرا به طور گویا و مستند بیان نمایند نه آنکه آدرس غلط بدهند و شانه خالی کنند و بار مسئولیت را به دوش دیگری بگذارند. و با یک ترفند بخواهند از مسئولیت فرار کنند با بیان اینکه من نماینده امام بودم در حالی که ما اگر ساختار ماشین جنگی ایران را در آن زمان ببینیم امام با نصب ایشان به عنوان نماینده در نتیجه مسئولیت خویش را نیز به ایشان نیز تنفیذ نموده بودند . واین یعنی چه؟آیا معنی ای جز مسئول عالی جنگ بودن می دهد؟ در صورتی که اثباتا این موارد را نیز ایشان اشتباه بیان می فرمایند . مرحوم حاج احمد خمینی در این باره گفته اند :
"در مقابل مسائل خرمشهر امام معتقد بودند که بهتر است جنگ تمام شود اما بالاخره مسئولان جنگ گفتند ما باید تا کنار اروند رود برویم تا بتوانیم غرا مت خودمان را از عراق بگیریم . امام اصلا با این کار موافق نبودند و می گفتند اگر بناست شما جنگ را ادامه بدهید بدانید اگر جنگ با این وضعی که شما دارید ادامه یابد و شما موفق نشوید دیگر این جنگ تمام نشدنی است و باید این جنگ را تا نقطه خاصی ادامه بدهیم . الان که قضیه فتح خرمشهر پیش آمده بهترین موقع برای پایان جنگ است." (روزنامه جمهوری اسلامی 14/1/1374)
واین یعنی آنکه ایشان همواره نظر مسئولان جنگ را مقدم بر نظر خودشان می دانستند وما باز شاهد هستیم که:آیه الله خمینی در پیام خودشان بمناسبت پذیرش قطعنامه می گویند:
"گمان نکنید من در جریان کارهای جنگ و مسئولان آن نیستم مسئولین مورد اعتماد من هستند . آنهارا از تصمیمی که گرفته اند شماتت نکنید..."ویا ایشان در فراز دیگری از همین پیام می گویند که با توجه به نظر کارشناسان که به تعهد و دلسوزی و صداقت آنها ایمان دارم با قبول قطعنامه موافقت نمودم .و مگر پس از قبول قطعنامه نبود که آقای هاشمی رفسنجانی به مردم وعده دادند که بزودی نامه حضرت امام را منتشر می کنند تا مردم را از دلایل پذیرش آتش بس آگاه کنند؟(روزنامه اطلاعات 28/4/1367) آیا پانزده سال بس نیست ؟ ومردم نباید بفهمند دلایل قبول قطعنامه و آنچه که در آن جلسه گذشته است چه بوده است؟
به هرحال هاشمی هیچگاه مردانه به میدان تضارب آراء نیامده است تا مورد نقد و بررسی قرار گیرد شاید به خاطر آنکه میداند چه کرده است اما مسئله نقد جنگ می بایست تحت هر شرایطی انجام گیرد و این امر فراموش شدنی ای نیز نیست.
ایران به هر حال در بد ترین صورت ممکن ودر حالی که اراضی بسیاری را هم در اشغال عراق داشت و نه نیروی لازم و نه حتی مهمات کافی برای حرکت و ادامه ماشین رزمی خویش نهایتا در 28/4/1367 قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان ملل را پذیرفت و آتش بس میان عراق و ایران اعلام گردید و فردای آنروز بنیانگذار جمهوری اسلامی با بیان موافقت خویش با آتش بس پیامی را صادر نمودند که در آن تاکید کردند که :
در این روز ها ممکن است بسیاری از افراد به خاطر احساسات و عواطف خود صحبت از چراها و باید ها و نبایدها کنند _هر چند که این مساله به خودی خود یک ارزش بسیار زیباست _اما اکنون وقت پرداختن به آن نیست. (صحیفه نور ج 20 ص 240 )
آری آنروزها وقت پرداختن به این مساله نبود و این کاملا حرفی است عقلایی و منطقی ولی آیا امروز که پانزده سال از آن روزها می گذرد نیز نباید به این موارد پرداخت که براستی اگر اقای هاشمی پس از فتح خرمشهر تن به خاتمه جنگ می دادند و از خیر کیفر صدام میگذشتند ( امری که بالاخره هم نتوانستند انجام دهند )و هزینه و خسارات جنگ راهم که کشورهای حامی صدام میخواستند بپردازند می گرفتند (امری که هنوز که هنوز است نتوانستند دنبال کنند ) آیا بهتر نبود؟ آیا ایران به پیروزی والاتری دست نمی یافت؟ آیا جوانهای پاک و رشید ایران بجای کشته شدن در جنگی بی اثر نمیتوانستند در سربلندی و اعتلای ایران در عرصه های مهمتری بدرخشند آیا آقای هاشمی این سخن خودرا فراموش کرده اند که : "فردا اگر صدام در عراق بماند ما جواب این همه انسان فداکار عضو باخته را چه می توانیم بدهیم؟ هیچ چیز نمی تواند به جز سقوط صدام و ایجاد حکومت اسلامی در عراق به دل جانبازان و خانواده شهدا آرامش ببخشد..." و حالا براستی آقای هاشمی چه جوابی برای خانواده شهدا و جانبازان دارند؟
خاتمه :
آری این کارنامه اکبر هاشمی رفسنجانی بهرمانی است . فردی که هیچ وقت نمی خواهند تن به پاسخگوئی و اقناع افکارتشنه و پرسشگر شهروندان بدهند هاشمی نتیجه این جدائی از مردم را در انتخابات مجلس ششم دید و اگر باز هم به ادامه حیات سیاسی خویش علاقه دارد باید این رویه را به کناری وانهد...
متن کامل اعلامیه جهانی حقوق بشر
ماده ۱

تمام افراد بشر آزاد به دنیا می آیند و از لحاظ حیثیت و حقوق با هم برابرند . همه دارای عقل و وجدان می باشند و باید نسبت به یکدیگر با روح برادری رفتار کنند .

ماده ۲

هر کس می تواند بدون هیچ گونه تمایز، خصوصا از حیث نژاد، رنگ ، جنس ، زبان، مذهب ، عقیده سیاسی یا هر عقیده دیگر و همچنین ملیت، وضع اجتماعی، ثروت، ولادت یا هر موقعیت دیگر، از تمام حقوق و کلیه آزادی هایی که در اعلامیه حاضر ذکر شده است، بهره مند گردد. به علاوه هیچ تبعیضی به عمل نخواهد آمد که مبتنی بر وضع سیاسی ، اداری و قضایی یا بین المللی کشور یا سرزمینی باشد که شخص به آن تعلق دارد. خواه این کشور مستقل، تحت قیمومیت یا غیر خود مختار بوده یا حاکمیت آن به شکل محدودی شده باشد.

ماده ۳

هر کس حق زندگی، آزادی و امنیت شخصی دارد .

ماده ۴

هیچ کس را نمی توان در بردگی نگه داشت و داد و ستد بردگان به هر شکلی که باشد ممنوع است.

ماده ۵

احدی را نمی توان تحت شکنجه یا مجازات یا رفتاری قرار داد که ظالمانه و یا بر خلاف انسانیت و شئون بشری یا موهن باشد .

ماده ۶

هر کس حق دارد که شخصیت حقوقی اش در همه جا به عنوان یک انسان در مقابل قانون به رسمیت شناخته شود .

ماده ۷

همه در برابر قانون، مساوی هستند و حق دارند بدون تبعیض و به مساوات از حمایت قانون برخوردار شوند.همه حق دارند در مقابل هر تبعیضی که ناقض اعلامیه حاضر باشد و بر علیه هر تحریکی که برای چنین تبعیضی به عمل آید به طور تساوی از حمایت قانون بهره مند شوند.

ماده ۸

در برابر اعمالی که حقوق اساسی فرد را مورد تجاوز قرار بدهد و آن حقوق به وسیله قانون اساسی یا قانون دیگری برای او شناخته شده باشد، هر کس حق رجوع به محاکم ملی صالحه دارد .

ماده ۹

هیچ کس را نمی توان خود سرانه توقیف ، حبس یا تبعید نمود .

ماده ۱۰

هرکس با مساوات کامل حق دارد که دعوایش به وسیله دادگاه مساوی و بی طرفی ، منصفانه و علنا رسیدگی بشود و چنین دادگاهی درباره حقوق و الزامات او یا هر اتهام جزایی که به او توجه پیدا کرده باشند، تصمیم بگیرد.

ماده ۱۱

الف) هر شخصی كه به بزهكاری متهم شده باشد، بی گناه محسوب می‌شود تا هنگامی كه در جريان محاكمه ای علنی كه در آن تمام تضمين‌های لازم برای دفاع او تامين شده باشد، مجرم بودن وی به طور قانونی محرز گردد.


ب) هيچ كس برای انجام دادن يا انجام ندادن عملی كه در موقع ارتكاب آن، به موجب حقوق ملی يا بين المللی جرم شناخته نمی‌شده است، محكوم نخواهد شد. همچنين هيچ مجازاتی شديدتر از مجازاتی كه در موقع ارتكاب جرم به آن تعلق می‌گرفت، دربارهء كسی اعمال نخواهد شد.

ماده ۱۲

هیچ کس در زندگی خصوصی، امور خانوادگی ، اقامتگاه یا مکاتبات خود نباید مورد مداخله های خود سرانه واقع شود و شرافت و اسم و رسمش نباید مورد حمله قرار گیرد . هر کس حق دارد که در مقابل این گونه مداخلات و حملات ، مورد حمایت قانون قرار گیرد.

ماده ۱۳

الف) هر کس حق دارد که در داخل هر کشوری آزادانه عبور و مرور کند و محل اقامت خود را انتخاب نماید.

ب) هر کس حق دارد هر کشوری و از جمله کشور خود را ترک کند یا به کشور خود باز گردد.

ماده ۱۴

الف) هر کس حق دارد در برابر تعقیب ، شکنجه و آزار ، پناهگاهی جستجو کند و در کشورهای دیگر پناه اختیار کند.

ب) در موردی که تعقیب واقعا مبتنی به جرم عمومی و غیر سیاسی و رفتارهایی مخالف با اصول و مقاصد ملل متحد باشد ، نمی توان از این حق استفاده نمود .

ماده ۱۵

الف) هر کس حق دارد ، که دارای تابعیت باشد.

ب) هیچ کس را تمی توان خود سرانه از تابعیت خود یا از حق تغییر تابعیت محروم کرد.

ماده ۱۶

الف) هر مرد و زن بالغی حق دارند بی هيچ محدوديتی از حيث نژاد، مليت، يا دين با همديگر زناشويی كنند و تشكيل خانواده بدهند. در تمام مدت زناشويی و هنگام انحلال آن، زن و شوهر در امور مربوط به ازدواج حقوق برابر دارند.


ب) ازدواج باید با رضایت کامل و آزادانه زن ومرد واقع شود .

پ) خانواده رکن طبیعی و اساسی اجتماع است و حق دارد از حمایت جامعه و دولت بهره مند شود.

ماده ۱۷

الف) هر شخص ، به تنهایی یا به صورت جمعی حق مالکیت دارد .

ب) هیچ کس را نمی توان خود سرانه از حق مالکیت محروم نمود.

ماده ۱۸

هر کس حق دارد که از آزادی فکر، وجدان و مذهب بهره مند شود .این حق متضمن آزادی تغییر مذهب یا عقیده و ایمان می باشد و نیز شامل تعلیمات مذهبی و اجرای مراسم دینی است . هرکس می تواند از این حقوق یا مجتمعاً به طور خصوصی یا به طور عمومی بر خوردار باشد.

ماده ۱۹

هر کس حق آزادی عقیده وبیان دارد و حق مزبورشامل آن است که از داشتن عقاید خود بیم و اضطرابی نداشته باشد و در کسب اطلاعات و افکار و در اخذ و انتشار آن ، به تمام وسایل ممکن و بدون ملاحظات مرزی، آزاد باشد .

ماده ۲۰

الف) هر شخصی حق دارد از آزادی تشكيل اجتماعات، مجامع و انجمن‌های مسالمت آميز بهره مند گردد.

ب) هیچ کس را تمی توان مجبور به شرکت در اجتماعی کرد.

ماده ۲۱

الف) هر کس حق دارد که در اداره امور عمومی کشور خود ، خواه مستقیما و خواه با وساطت نمایندگانی که آزادانه انتخاب شده باشد شرکت جوید.

ب) هر کس حق دارد با تساوی شرایط ، به مشاغل عمومی کشور خود نایل آید.

پ) اساس و منشأ قدرتِ حکومت ، اراده مردم است . این اراده باید به وسیله انتخاباتی ابراز گردد که از روی صداقت و به طور ادواری ، صورت پذیرد .انتخابات باید عمومی و با رعایت مساوات باشد و با رای مخفی یا روشهای نظیر آن انجام گیرد که آزادی رای را تامین نماید .

ماده ۲۲

هر کس به عنوان عضو اجتماع ، حق امنیت اجتماعی دارد و مجاز است به وسیله مساعی ملی و همکاری بین المللی ، حقوق اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی خود را که لازمه مقام و نمو آزادانه شخصیت اوست با رعایت تشکیلات و منابع هر کشور به دست آورد.

ماده ۲۳

الف) هر کس حق دارد کار کند، کار خود را آزادانه انتخاب نماید ، شرایط منصفانه و رضایت بخشی برای کار خواستار باشد و در مقابل بیکاری مورد حمایت قرار گیرد.

ب) همه حق دارند که بدون هیچ تبعیضی در مقابل کار مساوی ، اجرت مساوی دریافت نمايند.

پ) هركسی كه كار می‌كند حق دارد مزد منصفانه و رضايت بخشی دريافت دارد که زندگی او و خانواده اش را موافق شئون انسانی تامین کند و آن را در صورت لزوم با هر نوع وسایل دیگر حمایت اجتماعی، تکمیل نماید.

ت) هر کس حق دارد که برای دفاع از منافع خود با دیگران اتحادیه تشکیل دهد و در اتحادیه ها نیز شرکت کند.

ماده ۲۴

هر شخی حق استراحت، فراغت و تفريح دارد و به ويژه بايد از محدوديت معقول ساعات كار و مرخصی‌ها و تعطيلا ت ادواری با دريافت حقوق بهره مند شود.

ماده ۲۵

الف) هرکس حق دارد که سطح زندگی او ، سلامتی و رفاه خود و خانواده اش را از بابت خوراک ومسکن ومراقبتهای پزشکی و خدمات لازم اجتماعی تأمین کند و همچنین حق دارد که در مواقع بیکاری ، بیماری ، نقص اعضا ، بیوگی ، پیری یا در تمام موارد دیگری که به علل خارج از اراده انسان ، وسایل امرار معاش او از بین رفته باشد از شرایط آبرومندانه زندگی برخوردار شود.


ب) مادران و كودكان حق دارند كه از كمك و مراقبت ويژه برخوردار شوند. همه کودکان چه براثر ازدواج و چه بدون ازدواج به دنیا آمده باشند ،حق دارند كه از حمايت اجتماعی يكسان بهره مند گردند.

ماده ۲۶

الف) هر کس حق دارد که از آموزش و پرورش بهره مند شود. آموزش و پرورش لااقل تا حدودی که مربوط به تعلیمات ابتدایی و اساسی است باید مجانی باشد.آموزش ابتدایی اجباری است. آموزش حرفه ای باید عمومیت پیدا کند و آموزش عالی باید با شرایط تساوی کامل ، به روی همه باز باشد تا همه ، بنا به استعداد خود بتواند از آن بهره مند گردند.

ب) - هدف آموزش و پرورش بايد شكوفايی همه جانبهء شخصيت انسان و تقويت رعايت حقوق بشر و آزادی‌های اساسی باشد. آموزش و پرورش بايد به گسترش حسن تفاهم، دگرپذيری و دوستی ميان تمام ملت‌ها و تمام گروه‌های نژادی يا دينی و نيز به گسترش فعاليت‌های ملل متحد در راه حفظ صلح ياری رساند.

پ) پدر و مادر در انتخاب نوع آموزش و پرورش فرزندان خود نسبت به دیگران اولویت دارند.

ماده ۲۷

الف) هر شخصی حق دارد آزادانه در زندگی فرهنگی اجتماع، سهيم و شريك گردد و از هنرها و به ويژه از پيشرفت علمی و فوايد آن بهره مند شود.

ب) هر کس حق دارد از حمایت منافع معنوی و مادی آثارعلمی ، فرهنگی یا هنری خود برخوردار شود.

ماده ۲۸

هر کس حق دارد برقراری نظمی را بخواهد که از لحاظ اجتماع و بین المللی ، حقوق و آزادی هایی را که در این اعلامیه ذکر گردیده ، تامین کند و آنها را به مورد عمل بگذارد.

ماده ۲۹

الف) هرکس در مقابل آن جامعه ای وظیفه دارد که رشد آزاد کامل شخصیت او را میسر سازد.

ب) هر کس در اجرای حقوق و استفاده از آزادی های خود ، فقط تابع محدودیت هایی است که به وسیله قانون ، منحصرا به منظور تامین شناسایی و مراعات حقوق و آزادی های دیگران و برای مقتضیات صحیح اخلاقی و نظم عمومی و رفاه همگانی ، در شرایط یک جامعه دموکراتیک وضع گردیده است.

پ) این حقوق و آزادی ها ، در هیچ موردی نمی تواند بر خلاف مقاصد و اصول ملل متحد اجرا گردد.

ماده ۳۰

هیچ یک از مقررات اعلامیه حاضر نباید طوری تفسیر شود که متضمن حقی برای دولتی یا جمعیتی یا فردی باشد که به موجب آن بتواند هر یک از حقوق و آزادی های مندرج در اعلامیه را ازبین ببرد ویا در آن راه ، فعالیتی بنماید.
علي فلاحيان و انديشه هاي بلند يارانش / امیر فرشاد ابراهیمی
علي فلاحيان و انديشه هاي بلند يارانش
علی فلاحیان متولد سال ۱۳۲۸ نجف آباد.
دارای تحصیلات در درس خارج فقه و اصول
. حاکم شرع دادگاههای انقلاب اسلامی آبادان ، باختران وخراسان ،
قائم مقام دادستان کل انقلاب ، معاون وزیر اطلاعات ،
رئیس دفتر بازرسی فرماندهی کل قوا
،دادستان ویژه روحانیت
وزیر اطلاعات در هر دو کابینه هاشمی رفسنجانی
.اکبر هاشمی در تاریخ ۵/ ۶/۱۳۶۸ فلاحیان را اینچنین به مجلس معرفی نمود :"با مجموعه بررسیهایی که کردیم مناسب ترین فرد به نظرمان آقای فلاحیان آمد اولا به خاطر سوابق طولانی ایشان که تقریبا بعد از انقلاب تا به امروز یکسره در این کار مسئولیت داشته اند در جاهای مختلف به گونه های مختلف با مسائل امنیتی نیازهای کشور و تهدیدها و نیروهایی که دارند کار میکنند آشنایی کامل دارند و شاید یکی از ارکان این وزارت در گذشته هم یعنی مهمترین رکن ایشان بودند . از لحاظ صلاحیت شخصی بنده خودم ایشان را خوب میشناسم ازدوران طلبگی تا به امروز علاقه ای که ایشان به انقلاب دارد و حاضر است جان بدهد برای اینکه تهدیدها را از اسلام دور بکند . برای ما روشن است و مخصوصا این اواخر که من ایشانرا مسئول بازرسی ویژه فرماندهی کل قوا کرده بودم که کار کردن ایشان برای من بسیار جالب بود «یعنی جزو زیباترین کارهایی که ارائه می شد در حوزه های ما کارهای ایشان بود» ". فلاحیان نیز در مجلس به نمایندگان و شهروندان در همان جلسه وعده داد که :"در صورتی که بنده به عنوان وزیر اطلاعات انتخاب شوم کسانی که اندیشه های بلندی دارند را بر سر کار خواهم آورد و امنیت کشور را به دست ایشان خواهم سپرد ."فلاحیان در ۷/۶/۱۳۶ با۱۵۸ رای موافق و ۷۹ رای مخالف و ۸ رای ممتنع موفق گردید که از مجلس برای وزارت اطلاعاتی رای اعتماد کسب نماید . وی اما پس از آنکه به وزارت رسید به وعده خویش با شهروندان و نمایندگان وفادار ماند . و امنیت کشور را به دست سعید امامی سپرد که بی شک اندیشه های بلند و والایی را برای این مملکت در سر داشت !فردی که " اعتقاد داشت مخالفین جمهوری اسلامی را باید از دم تیغ گذراند " و در اینمورد "صدها عملیات موفق درون و برون مرزی داشته " است . حال با هم یکی از مواردی را که در زمان وزارت فلاحیان و مدیریت امامی اتفاق افتاده است را مرور می نماییم :
درمورخه ۲۶/۱۲/۱۳۷۴ در استان قم بانوئی مجتهده و متدینی بنام اشرف السادات برقعی به نحو بسیار فجیعی بقتل می رسد . آن مرحومه همسر پسر عموی مصطفی پور محمدی معاون وزیر اطلاعات بوده که شوهر ایشان نیز برادر زن آقای پور محمدی بوده است .عوامل محفل اطلاعاتی در زمانی که پور محمدی در ماموریتی در کشور عراق بسر می برد به منزل آن مرحومه رفته و پس از کشتن وی با موادی شیمیایی گوشت بدن نامبرده را نیز سوزانده و بعد از باز نمودن شیرهای گاز منزل را ترک گفته اند . پس از آنکه اداره اطلاعات استان قم از موضوع مطلع شده بلافاصله مصطفی پور محمدی را در جریان گذارده که ایشان نیز مستقیما بعد از اتمام ماموریت از مرز خسروی به قم آمده و در منزل قدیمی علی فلاحیان در قم جلسه ای برای پیگیری این حادثه تشکیل شده و ضمن آنکه دیگر عوامل امنیتی و انتظامی را نیز از پیگیری این مسئله بر حذر داشته معاونت ویژه و امور سرویس وزارتخانه را مامور پیگیری این قتل نموده . متعاقب آن پس از گذشت هشت روز تعدادی از پرسنل اداره کل امنیت استان تهران و معاونت امنیت وزارت بازداشت میگردند( در میان بازداشت شدگان نامهایی به چشم می خورد که چند سال بعد اندیشه والاتری در سر داشتند افرادی چون علی (رضا)روشنی, محمود جعفرزاده و حمید رسولی که همانهایی هستند که در قتل مرحومان فروهرها و پوینده و مختاری دست دا شتند ).البته تمامی بازداشت شد گان ظرف گذشت یکماه بعد آزاد شدند و برای آن مرحومه مراسم باشکوهی نیز برگزار گردید و آیه الله جوادی آملی نیز بر ایشان نماز گذاردند و تمام !براستی اگر آن روزهاجلوی اندیشه والای سعید امامی و اعوان و انصارش گرفته می شد آیا ما شاهد قتلهای زنجیره ای پائیز ۱۳۷۸ می بودیم؟از اینگونه اعمال« زیبا» به زعم آقای هاشمی و« اهداف و افکار والا» که آقای فلاحیان به شهروندان وعده داده بودند باز برایتان گفته خواهد شد
اسم رمز : اكبر هاشمي / امیر فرشاد ابراهیمی
اسم رمز : اكبر هاشمي
اکبر هاشمی! همین نام برای معرفی خود و بسیاری از وقایع جمهوری اسلامی ایران کافی میباشد. فردی که با زیرکی و لطایف الحیل خاص همواره دومین مرد علنی و البته لیدر در سایه جمهوری اسلامی میباشد و همواره علاقه و اشتیاقی خاص به این دوم بودن نیز دارد تا آنجاکه در شامگاه 14 خرداد سال 1368 هنگامیکه آیت الله خمینی رهبر و بنیانگذار انقلاب ایران درگذشت و از سوی مجلس خبرگان که وظیفه انتخاب مقام رهبری و نائب امام زمانی را در ایران بر عهده راد به وی پیشنهاد رهبر شدن را دادند با گریه از پذیرفتن این بار شانه خالی میکند و میگوید همین رئیس جمهور شدن برای من کافی است!
اما اکبر هاشمی کیست و چگونه وی وارد معاملات سیاسی ایران گردید؟ این سؤالی است که البته شاید نشود جواب کاملی به آن داد ولی در حد مختصر و توان به آن خواهیم پرداخت :
هاشمی مرعشی پیوندتان مبارک !
نزدیک به پنج دهه پیش در سال 1337 اکبر هاشمی در کسوت طلبهای ساده که روضه خوانی مجالس و تلقین و نماز بر میت اصلی ترین کار گذران زندگی وی بود به خواستگاری عفت مرعشی رفت. دختری که عموهایش در قم حجرهای برای شیخ اکبر در نظر گرفته بودند.
سید مهدی و سید کاظم طبق قراری که با پدر شیخ اکبر گذارده بودند و علت و منبع آن نیز تا امروز برای خیلیها پوشیده است. ماهی پنجاه تومان به اکبر میدادند و وی زندگی خود را با همان پنجاه تومان میگذراند، آن خانه بعد از مدتها به علت نمور بوردن نشست کرد و فرو ریخت و اکبر مجبور به نقل مکان به خانه جدیدی شد و آن خانه سنگ بنای تمام زندگی جدید اکبر شد در همسایگی آن خانه مردی بود که انقلابی در سر داشت خانه جدید اکبر روبه روی منزل "حاج آقا روح الله" بود. اکبر هاشمی دیگر این همسایه را رها نکردپیروزی انقلاب جنگ و... هیچ کدام از اینها مانع جدا شدن وی از آیت الله خمینی نگردید و حتی امروز هم هنوز خانه وی در همسایگی حسینیه جماران خانه بنیانگذار انقلاب ایران است. رفته رفته این مراودات باعث شد که روضه خوانی را به کناری وانهند و به سیاست بپردازد. عفت مرعشی نیز در سایه این همسایگی سیاسی شد تا آنجا که اصلی ترین مشاور سیاسی اجتماعی همسر در اندرونی گردید اکبر هاشمی در روزگاری که رئیس مجلس بوده خود در کتاب خاطراتش درباره این تاثیر مینویسد:
" عفت از اینکه باز در گفته های امام ستایش از بنی صدر شده، ناراحت بود و می گفت خانم شهید مطهری هم ناراحت است ولی من توضیح دادم که ستایش مهمی نبوده است ولی نظر وی این است که همین مقدار هم در این شرایط زیاد است ."
زمان میگذرد تا به خرداد 1358میرسد عفت بار دیگر به میدان میآید و یگانه حامی اکبر میشود که گروه فرقان در صدد ترور وی برمیآید این عمل باعث میگردد که نام وی دوباره بر سر زبانها بیفتد، دو دهه بعد وقتی که "دخترک شیطان و نافرمان" اکبر بزرگ شده و در کسوت نماینده به مجلس راه یافت و دست به حرکات مرزشکنانه ای زد و جریانهای راست افراطی بر علیه وی شوریدند، آنزمانکه شیخ محمد یزدی رئیس وقت قوه قضائیه و امام جمعه موقت تهران روزنامه تحت مدیریت وی را قارچ سمی نامید که سبز شده و به وی حمله کرد، بار دیگر عفت به میدان آمد و به به منزل شیخ محمد یزدی در قم رفت و کار دفاع از دختر را برگردن گرفت، البته آن روزنامه تعطیل شد (کاری که خود فائزه نیز بدان راضی بود) اما هرگز دادگاهی برای وی تشکیل نشد.
مرعشی ها و هاشمی ها دوشادوش هم در پناه این پیوند از پای سفره عقد اکبر و عفت تا به امروز در کنار یکدیگر یکی از اثر گذارترین محفلهای خویشاوندی سیاسی در ایران بودهاند، از این میان نقش سید حسین مرعشی پسر عموی همسر اکبر هاشمی از همه پررنگتر است او که از پله استانداری کرمان آغاز نمود در زمان ریاست جمهوری اکبر هاشمی به دفتر وی راه یافت و با منصب رئیس دفتری به صندلیهای قرمز پارلمان رسید و اکنون در حالی جانشین دبیر کل حزب کارگزاران سازندگی است که لیدر طیف معروف و مهم کرمانیهای این حزب میباشد. و همانند سیمهای رسانای مس سرچشمه کرمان حزب و حاکمیت را بهم وصل مینماید. !
اما هاشمی ها نیز خود همچنان از زمان همسایگی با حاج آقا روح الله تا به امروز در میدان سیاست و قدرت تاخته اند محمد هاشمی پس از ترک تازیهای فراوانی که در بیش از یک دهه سازمان صدا و سیما را ملک لاطلاق خود نموده بود در آخر با تحقیق و تفحص محافظه کاران از این سمت فرو نشست محمد هاشمی آنچنان به برادر و سیاستهایش ایمان داشت که وقتی نمایندگان رادیکال و چپگرا رئیس جمهور را مورد انتقاد قرار دادند پخش مستقیم مذاکرات از رادیو را قطع و بجای آن سوره الرحمن قران را پخش کرد. محمد هاشمی آنقدر در این سمت ماند که داد محافظه کارانی چون پرورش و موحدی ساوجی و کامران را هم در مجلس چهارم همصدا با چپ گرایان در آورد اما محمد هاشمی بعد از آ ن نایستاد و از خیابان جام جم مستقیم به کاخ وزارت امور خارجه رفت و قائم مقام ماند تا در دولت دوم برادر معاون اجرائی رئیس جمهور شود او ظاهرا" اکنون به آخر خط مصرف رسیده است چرا که وقتی در یکی از جلسات حزب کارگزاران زمزمه انتخاب وی به عنوان کاندیداهای ریاست جمهوری مطرح شد اصفهانی های این حزب آنچنان به وی تاختند که حتی نتوانست دبیر کل حزب شود.
علی هاشمی دیگر چهره لبه تیغ این خاندان است وی گرچه اثر گذارترین عضو حزب کارگزاران سازندگی است اما تا بخواهد آفتابی شود پرونده های باز مالی وی نیز در وزارت نفت به سرو صدا می افتد و علی دوباره به سایه برمیگردد. و اما محسن نیز فرزند میانی پسر اکبر هاشمی همچنان می تازد! وی که از دفتر رئیس جمهور آغاز کرده است همچنان نیز دفتر پدر را در مجمع تشخیص مصلخت نظام ریاست میکند ، متروی تهران را هم در دست دارد و انتشار خاطرات پدر را هم از نظر میگذراند. یاسر و مهدی هر دو همچون آسهای رو نشده اکبرهاشمی هستند و جز مواقع ضروری به صحنه نمیآیند و ترجیح میدهند همچنان در حیات خلوت خانه شان در جماران سایه بگیرند شرکت هواپیمائی ایران و عربستان یکی از آن ضرورتها بود! یاسر به میدان آمد و 22 درصد از 47 درصد سهام طرف ایرانی شرکت را تصاحب نمود و 25 درصد مابقی را نیز به محسن رفیقدوست واگذار نمود تا در اختیار گیرد.
اما دختران اکبر هاشمی
فائزه بی شک آزادترین دختر و حتی سیاستمدار ایرانی است وی که سیاست را پس از منزل پدر در دانشکده علوم سیاسی دانشگاه آزاد آموخت به مجلس راه یافت و روزنامه زن را راه اندازی نمود تا آنجا که هم شرایط و هم مصلحت مجابش کردبا چاپ پیام فرح دیبا تن به خودکشی زن بدهد. او آزادترین است چرا که به واسطه هاشمی بهرمانی بودن میتواند به پیست چیتگر تهران برود و دوچرخه سوار بشود به لواسان برود اسب سوار شود و حتی به کیش برود و با پیراهن و شلوار جین جت اسکی سوار شود. او آزادترین است تا آنجا که به مصر میرود و بر سر مزار شاه سابق ایران میایستد و فاتحه ای میخواند! او البته مرموزترین است چرا که شاید از جمله آخرین سیاستمداران ایرانی باشد که در آخرین روزهای حکومت دیکتاتوری صدام به عراق رفت و با عدی به گفتگو نشست چه گفت، کسی نمیداند؟ خیلیها فائزه را اشرف دوم ایران میدانند.
و اما فاطمه! خواهر بزرگتر که پیوسته و آرام همچنان از ابتدا تا به امروز در حرکت است . فاطمه یک دو جین انجمن زنان و جمعیت خیریة در کنار خویش دارد فاطمه هرگز به سیاست نزدیک نشد الا زمانی که خواهر در سیبل تهاجمی کارگزران قرار گرفت و پدر فریاد برائت از محافظهکاری میزد و اصلاح طلبان رادیکال شدیدا به این خاندان میتاختند او نیز به یکباره در صف "حزب اعتدال و توسعه "درخشید و تلاش داشت تا فرا جناحی بودن خاندان خویش را اعلام نماید.
البته هاشمی های دیگری نیز در این خاندان هستند که همواره جریان ساز و بر تیترهانشان بودهاند. قاسم، احمد، محمود(برادر) و محسن هاشمیان پسر عموی اکبر هاشمی که هر کدام به نوعی دستی بر آتش دارند محمود هاشمی برادر گمنام اکبر هاشمی از زیرکترین آنهاست هنگامیکه اکبر بواسطه فعالیتهای ضد سلطنتی در سال 1354 در قم در بازداشت بسر میبرد وی معاون فرماندار شهر قم بود و چه عجیب اینکه هاشمی ها علاقه وافری به بلاد ایالات متحده آمریکا دارند. به غیر از محسن که در مونترال کانادا تحصیل نموده، محمد و احمد ( برادر ) محسن (پسرعمو) همه نه تنها دوران دانشجوی را در آمریکا سپری نمودهاند بلکه بارها و بارها مهر ورود و خروج آمریکا بر گذرنامهشان نشسته است.
هاشمی ها و سرمایه
امروز هر جا صحبت پول و در آمد و تجارت در ایران است این نام هاشمی است که میدرخشد! مدافعان هاشمی همیشه و همه جا داد آن دارند که اینها ثروت و سرمایه موروثی پدری است در حالیکه نه تنها تابحال احدی از خود هاشمی ها به سرمایه دار بود نشان در قبل از انقلاب اشاره نکردهاند بلکه همانطوریکه در ابتدا آورده شد مرور تاریخ نیز این را تائید نمیکند. دفتر اکبر هاشمی رفسنجانی چندی پیش در جواب سؤالات یکی از روزنامه ها اطلاعیه ای صادر کرد که در آن اعلام شده بود خواهران اکبر هاشمی از گذشته تا بحال جز خیاطی در منزل درآمدی نداشتهاند.
اکبر هاشمی در خاطرات خویش که منتشر شده است نیز هیچگاه اشاره ای به دیرین بودن این تمول ندارد او خود در خاطراتش مینویسد برای اولین بار که تصمیم گرفتم یک اتوموبیل بخریم یک پژوی 404 دست دوم را بصورت قسطی خریدم و یا وقتی که به اولین مسافرت خارج از کشور خویش در قبل از انقلاب اشاره میکند میگوید فرشی با خودمان (خودش و عفت) بردیم تا در آنجا بفروشیم که بخشی از هزینه سفرمان جبران شود (هاشمی رفسنجانی دوران مبارزه ٌٌٍص 2112) و در جای دیگری که وی البته تلاش دارد آیت آلله منتظری را فردی غرغرو معرفی کند اشاره به کهنه و مستعمل بودن ماشینش میکند و میگوید آخر سر هم ماشین من خراب شد و از حرکت افتاد و ما مجبور شدیم برای تعمیرش در تعمیرگاهی در رامسر معطل شویم (روزنامه ایران 7/11/1378) همه اینها گواه و شاهدی بر این ادعاست که در قبل از انقلاب هاشمی طلبه ای ساده و مبارزی بیش نبوده است.
هاشمی، پاک و تمیز
اصلی ترین و یگانه شعار و سیاست هاشمی در هشت سال ریاست جمهوری وی سازندگی و توسعه بوده است، یکی از ارکان رکین سازندگی و توسعه پایدار هم بیشک امنیت میباشد چرا که اگر امنیت در همه شقوق آن مثل امنیت سرمایه گذاری، امنیت اجتماعی و نهایتا" امنیت ملی فراهم نگردد نه توسع های انجام میگیرد و نه سنگ بروی سنگی بند میشود تا سازندگی ای صورت گیرد.اکبر هاشمی خود نیز بدین امر معترف است و میگوید:"در دوره مسئولیت اینجانب وزارت اطلاعات تمیز ترین دوره را داشته است . وزارت اطلاعات در دوره من خیلی تصفیه شد، از خیلی چیزها پاک شد ."
حال با هم نگاهی به این تمیز ترین دوره وزارت اطلاعات و وزارت علی فلاحیان میاندازیم:
در اردیبهشت 69 نامه سرگشادهای در انتقاد از سیاستهای اقتصادی هاشمی تنظیم و به امضاء 90 تن از چهره های ملی مذهبی میرسد که عمدتا" یا دانش آموخته علوم حقوق و سیاسی و اقتصاد بودهاند و یا در سمتهای اقتصادی و اجرائی دولت موقت و وقت دستی داشتهاند و طبیعتا" تمامی از قشر روشنفکرو فرهیخته بوده اند، متعاقب آن در خرداد 1369 با حکم دادستانی انقلاب اسلامی 23 تن از امضاء کنندگان نامه فوق بازداشت و روانه زندان میشوند، این روترین سند برای نشان دادن خوی هاشمی و انتقاد پذیری وی میباشد جالب آنکه هاشمی وقتی برای دفاع از بودجه سال 1370 به مجلس میرود وقتی تعدادی از نمایندگان از ایشان میپرسند حالا به بازداشت بقیه کاری نداریم ولی چرا مهندس سحابی را بازداشت کردید؟ پاسخ میدهند که رویش زیاد شده بود گفتم بگیرند رویش را کم کنند،،!!
و اما پس از بازداشت در تمیز ترین دوره وزارت اطلاعات بر بازداشت شدگان چه گذشت؟ عزت الله سحابی که خود نیز از بازداشت شدگان بوده در اینباره میگوید:
" شریعتمداری سرپرست تیم بازجوئی از 23 نفر از افراد ملی ـ مذهبی بود که در سال 1369 بازداشت شدند. در زمان بازجوئی در سلول زندان نیز ما چشمانمان بسته بود و بازجوی خود را نمیدیدیم... من و آقای عبدالعلی بازرگان شکنجه فیزیکی نشدیم اما اکثر دوستان مورد آزار و شکنجه بدنی قرار گرفتند (روزنامه فتح 16/10/1378)
در همین بازداشت فقط به همین اتهام بود که صباغیان تا حاضر به مصاحبه و اعتراف تصویری نشده بود، تعزیر (بخوانید شکنجه) وی پایان نیافت.در همین تمیزترین دوره وزارت اطلاعات بود که بواسطه همین اتهامات پوچ و واهی خیل عظیمی از روشنفکران هر کدام به نحوی از انحاء بازداشت و توسط حسین شریعتمداری، مدیرکل امور اجتماعی وقت وزارت اطلاعات بازجویی شده و پس از اخذ مصاحبه و اعترافات تصویری بشرحی که در بالا رفت برنامه "مستند" تلویزیونی "هویت" با نظر سعید امامی ساخته شده که بیشک مقدمه طرح ستاد قتلهای زنجیرهای بوده است.
هاشمی خود درباره تمیزترین دوران وزارت اطلاعات در دولت تحت نظرش ضمن اشاره به ارسال موشک به بلژیک که خیلی کاسه داغتر از آشها اصلا آنرا تکذیب میکنند میگوید:
درباره باند سعید امامی در دوران من برای ما مشخص شد که با سیاستهای جاری کشور از جمله تشنج زدایی آنها مخالف هستند. اینها موشک بردند به یک کشور خارجی و آنها پیدا کردند. از داخل وزارت اطلاعات قضیه را پیگیری کردیم ثابت شد که کار آنها بوده، رهبری و من به وزارت اطلاعات گفتیم که اینها باید کیفر ببینند.
دادگاه اداری برای آنها تشکیل بدهند و به حکم دادگاه همین سعید امامی را از معاونت خلع کردند و گویا پست مشاورت دادند. چون دادگاه تشکیل شده بود و رسیدگی کرده بود طبعا" لازم نبود و نخواستیم به جزئیات امور دخالت کنیم همین ها (باند سعید امامی) در زمان ما به خاطر همین بی انضباطی ها (ارسال موشک به بلژیک و ...) محاکمه شدند. (همشهری20/10/13)
آری، اگر هشت سال وزارت فلاحیان در وزارت اطلاعات تمیز ترین دوره باشد باید هم ارسال موشک به بلژیک (که اگر خدای ناکرده توسط ماموران امنیتی بلژیک کشف نمیشد و عوامل سعید امامی همچنانکه در نظر داشتند آنرا به مقر ناتو شلیک میکردند چه بر سر ایران و ایرانیان می آمد ؟) نوعی بی انضباطی اداری نام گیرد!؟ براستی اگر آنروز سعید امامی و اعوان و انصارش به دست عدالت سپرده میشدند آیا قتلهای زنجیرهای صورت میگرفت؟
در همین تمیز ترین دوره از منظر هاشمی رفسنجانی بوده که به گواهی و شهادت خسرو (روح الله) حسینیان سعید امامی صدها عملیات موفق برون مرزی داشته است. و باز بنا بر شهادت خسرو (روح الله) حسینیان سعید امامی در همین تمیزترین دوره اعتقاد داشته است که مخالفین جمهوری اسلامی باید از دم تیغ گذرانده شوند و در این زمینه ها تجربه داشت." در همین دروه تمیز بود که بنا بر اعتراف آقای نیازی، سعید امامی به نام مبارزه با تهاجم فرهنگی آدم می کشت.
و باز در همین تمیز ترین دوره وزارت اطلاعات است که حدود هشتاد تن به وسیله محفلهای اطلاعاتی یا به زعم اکبر هاشمی همان بی انضباط ها! به علل مختلف به قتل میرسند که از جمله نامدارترین آنها میشود به سعیدی سیرجانی، پیروز دوانی، تقضلی، برازنده و ... اشاره نمود.
در همین تمیزترین دوره وزارت اطلاعات بوده که ماجرا و افتضاح فرج سرکوهی روی میدهد و باز در همین تمیز ترین دوره وزارت اطلاعات بوده است که در نظر بود تا اتوبوس حامل نویسندگان به کشور ارمنستان توسط خسرو براتی یکی دیگر از همان بی انضباط ها! به دره سپرده شود .
آری این گوشه هایی از اعمال محفلهای اطلاعاتی و امنیتی در دوران وزارت اطلاعات دولت هاشمی رفسنجانی بوده است که وی از آن به عنوان تمیز ترین دورههای وزارت اطلاعات یاد نموده است حالا یا ما معنی تمیزترین را نمیدانیم و یا اکبر هاشمی به این اعمال میگویند تمیزترین کارها؟!
هاشمی و جنگ
با گذشت بیست و سه سال از شروع جنگ تحمیلی رژیم دیکتاتوری صدام و پانزده سال از خاتمه آن هنوز بررسی همه جانبه ابعاد حقوقی سیاسی و اقتصادی جنگ به نحو مطلوبی هیچگاه آغاز نشده است و جنگ و پرداختن و صحبت کردن از آن همچنان به عنوان خط قرمز و منطقه ممنوعه حساب می شود .
ورای مقوله شکل گیری زمینه ها و مجموعه عواملی که امکان وقوع این جنگ را فراهم ساخته اصلی ترین زاویه این حادثه یعنی علل استمرار جنگ ایران و عراق همچون رازی سر به مهر مانده است.
متاسفانه هر جا که از افتخارات و برکات جنگ سخن به میان می آید و نشان و مدال افتخاری مطرح است هاشمی سراسیمه خود را می رساند و جلودار است اما به محضی که سخن از نقد جنگ و بررسی عملکرد مدیران عالی جنگ به میا ن می آید ایشان غیب می گردند . واما پای هاشمی چگونه به جنگ کشیده شد؟ محسن رضائی دراین باره فاش می سازد:
"عملیات رمضان را که انجام دادیم که پیروزی هم در آن حاصل نشد دیگر همه برادران ارتش آمدند و گفتند که بایستی از اصول جنگ ارتش و جداول کلاسیک استفاده شود و نباید همه نیروهای بسیج را به سپاه بدهند بلکه از نیروهای بسیج هم به ارتش باید داد . قبل از عملیات والفجر مقدماتی هم همین نوع بحثها منجر به تعویق زمان عملیات به مدت یکماه شد . سپاه به امام نامه نوشت و نظر ارتش را برای کنترل عملیاتی سپاه توضیح داد و پیشنهاد کرد یک نفر فرمانده برای حل مسائل سپاه و ارتش مشخص شود . امام به آقای خامنه ای حکم دادند و گروه کاری تشکیل شد برای تمشیت امور سپاه و ارتش ولی مسائل حل نشد . مجددا"پس از عملیات والفجر یک بحث شد و سپاه بر تشکیل دو قرارگاه و انجام عملیات بصورت جداگانه تاکید کرد . سپاه عملیات خیبر را پیشنهاد کرد که ارتش درزید و سپاه در منطقه هور وارد عمل شد و آقای هاشمی هم برای نخستین بار به قرارگاه آمد واز سوی امام به عنوان فرمانده عالی جنگ منصوب شد . (سند شماره 15310/پ ن مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ 3/5/1365)
به هرحال در آن میانه و کشاکش خون و رزم پرداختن به آن چون و چراها اصلا به نفع ایران نبود و بهرحال همه باید دشمن دیکتاتور و جنگ طلب را که از سوی شرق و غرب حمایت می شد را از میهن تاراند .
چندی نگذشت که دشمن اشغالگر با خواری و زبونی و رشادت فرزندان ایران به پشت مرزها فرستاده شد و خرمشهر آزاد شد . فتح خرمشهر بسیاری از معادلات سیاسی و نظامی عراق و حامیانش را بر هم زد و ایران در استراتژیک ترین موقعیت قرار گرفت .سردار غلامعلی رشید از فرماندهان سپاه و همچنین رئیس مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه در این باره می گوید :
"صلح شرافتمندانه و تضمین شده تنها راه حلی بود که در برابر ایران قرار داشت . "شرافتمندانه "به این معنا که حقوق ایران تامین می شد و "تضمین شده " به معنای جلوگیری از جنگ مجدد بود . این راه حل با توجه به سیاست قدرتها ئر جلو گیری از ارائه هر گونه امتیاز به ایران سرآغازدوره جدیدی از جنگ بود که به تصمیم گیری نیازداشت. لذا جلسه شورای عالی دفاع در حضور امام خمینی تشکیل و سرانجام مسئولین سیاسی و نظامی کشور با توجه به نظر آقای هاشمی راه حل سوم را بر گزیدند و امام نیز پس از تردید اولیه در مورد تداوم جنگ در عراق با استماع دلایل نظامیان به ادامه جنگ متقاعد شدند و حمایتهای لازم را به عمل آوردند . (آغاز تا پایان ص 64)
از بعد سیاسی در حالی که جمهوری اسلامی در موقعیت برتر قرار داشت و از همه مهمتر با توجه به استراتژی ایران مبنی بر "تعقیب و راندن دشمن" ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر یک حرکت غیر اصولی و مخل امنیت و منافع ملی محسوب میگردد .
در همان زمان و با توجه به اینکه خرمشهر فتح شده بود و ایران اعلام نمود که بازی هنوز تمام نشده اکثر کشورهای منطقه از ترس بر هم خوردن موازنه به جنب و جوش افتادند . هاشمی در خاطرات روز15/12/1360 خود می نویسد:وابسته نظامی ایتالیا گفت:کشورهای نفت خیز منطقه مایلند شصت میلیارد دلار خسارت جنگ را از طرف صدام به ایران بدهند و ایران از شرط سوم که کیفر صدام است منصرف شود."
اما این موقعیت ممتاز و تکرار نشدنی مورد نظر هاشمی قرار نمی گیرد و ایشان بر طبل جنگ می کوبند :"ما تا آنجا در خاک عراق پیش می رویم که خواسته هایمان را بگیریم . اگر قرار باشد حقوقمان را در بغداد بگیریم تا آنجا پیش خواهیم رفت ." (تاریخ سیاسی جنگ تحمیلی _ ص143)
اما پس از آنکه جنگ به مدت هشت سال بطور شکننده ادامه یافت و بهترین فرزندان این سرزمین بر سر این اشتباهات جان باختند و مهمتر که این تطور نتیجه ای نیز در بر نداشت ودر بد ترین شرایط ممکن ایران قطعنامه 598 را پذیرفت هاشمی از زیر بار قبول مسئولیت شانه خالی می کند و می گوید:
"بعد از فتح خرمشهر من مسئول جنگ نبودم . نماینده امام در شورای عالی دفاع بودم . تنها مسئله ای که تا آنموقع پیش آمد این بود که امام فرمود ند که ما موافق نیستیم که نیروهای ما وارد خاک عراق شوند . ولی اصل جنگ را امام اصلا اجازه نمی دادند که کسی با ایشان بحث کند که جنگ متوقف شود یا آتش بس شود ."
خوب در این کلام چند نکته نهفته است . اول آنکه ایشان باز در صدد هستند تا افتخار فتح خرمشهر را از آن خود کنند ودوم آنکه متاسفانه برای فرار از پاسخ به پرسشهای شهروندان از شخصیت آیت الله خمینی هزینه می کنند و سئوالاتی راکه به شخص وی بر می گرددرا به امام باز می گرداند در حالیکه ایشان باید اگر برای تداوم جنگ پس از فتح خرمشهر توجیه و دلیل منطقی دارند آنرا به طور گویا و مستند بیان نمایند نه آنکه آدرس غلط بدهند و شانه خالی کنند و بار مسئولیت را به دوش دیگری بگذارند. و با یک ترفند بخواهند از مسئولیت فرار کنند با بیان اینکه من نماینده امام بودم در حالی که ما اگر ساختار ماشین جنگی ایران را در آن زمان ببینیم امام با نصب ایشان به عنوان نماینده در نتیجه مسئولیت خویش را نیز به ایشان نیز تنفیذ نموده بودند . واین یعنی چه؟آیا معنی ای جز مسئول عالی جنگ بودن می دهد؟ در صورتی که اثباتا این موارد را نیز ایشان اشتباه بیان می فرمایند . مرحوم حاج احمد خمینی در این باره گفته اند :
"در مقابل مسائل خرمشهر امام معتقد بودند که بهتر است جنگ تمام شود اما بالاخره مسئولان جنگ گفتند ما باید تا کنار اروند رود برویم تا بتوانیم غرا مت خودمان را از عراق بگیریم . امام اصلا با این کار موافق نبودند و می گفتند اگر بناست شما جنگ را ادامه بدهید بدانید اگر جنگ با این وضعی که شما دارید ادامه یابد و شما موفق نشوید دیگر این جنگ تمام نشدنی است و باید این جنگ را تا نقطه خاصی ادامه بدهیم . الان که قضیه فتح خرمشهر پیش آمده بهترین موقع برای پایان جنگ است." (روزنامه جمهوری اسلامی 14/1/1374)
واین یعنی آنکه ایشان همواره نظر مسئولان جنگ را مقدم بر نظر خودشان می دانستند وما باز شاهد هستیم که:آیه الله خمینی در پیام خودشان بمناسبت پذیرش قطعنامه می گویند:
"گمان نکنید من در جریان کارهای جنگ و مسئولان آن نیستم مسئولین مورد اعتماد من هستند . آنهارا از تصمیمی که گرفته اند شماتت نکنید..."ویا ایشان در فراز دیگری از همین پیام می گویند که با توجه به نظر کارشناسان که به تعهد و دلسوزی و صداقت آنها ایمان دارم با قبول قطعنامه موافقت نمودم .و مگر پس از قبول قطعنامه نبود که آقای هاشمی رفسنجانی به مردم وعده دادند که بزودی نامه حضرت امام را منتشر می کنند تا مردم را از دلایل پذیرش آتش بس آگاه کنند؟(روزنامه اطلاعات 28/4/1367) آیا پانزده سال بس نیست ؟ ومردم نباید بفهمند دلایل قبول قطعنامه و آنچه که در آن جلسه گذشته است چه بوده است؟
به هرحال هاشمی هیچگاه مردانه به میدان تضارب آراء نیامده است تا مورد نقد و بررسی قرار گیرد شاید به خاطر آنکه میداند چه کرده است اما مسئله نقد جنگ می بایست تحت هر شرایطی انجام گیرد و این امر فراموش شدنی ای نیز نیست.
ایران به هر حال در بد ترین صورت ممکن ودر حالی که اراضی بسیاری را هم در اشغال عراق داشت و نه نیروی لازم و نه حتی مهمات کافی برای حرکت و ادامه ماشین رزمی خویش نهایتا در 28/4/1367 قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان ملل را پذیرفت و آتش بس میان عراق و ایران اعلام گردید و فردای آنروز بنیانگذار جمهوری اسلامی با بیان موافقت خویش با آتش بس پیامی را صادر نمودند که در آن تاکید کردند که :
در این روز ها ممکن است بسیاری از افراد به خاطر احساسات و عواطف خود صحبت از چراها و باید ها و نبایدها کنند _هر چند که این مساله به خودی خود یک ارزش بسیار زیباست _اما اکنون وقت پرداختن به آن نیست. (صحیفه نور ج 20 ص 240 )
آری آنروزها وقت پرداختن به این مساله نبود و این کاملا حرفی است عقلایی و منطقی ولی آیا امروز که پانزده سال از آن روزها می گذرد نیز نباید به این موارد پرداخت که براستی اگر اقای هاشمی پس از فتح خرمشهر تن به خاتمه جنگ می دادند و از خیر کیفر صدام میگذشتند ( امری که بالاخره هم نتوانستند انجام دهند )و هزینه و خسارات جنگ راهم که کشورهای حامی صدام میخواستند بپردازند می گرفتند (امری که هنوز که هنوز است نتوانستند دنبال کنند ) آیا بهتر نبود؟ آیا ایران به پیروزی والاتری دست نمی یافت؟ آیا جوانهای پاک و رشید ایران بجای کشته شدن در جنگی بی اثر نمیتوانستند در سربلندی و اعتلای ایران در عرصه های مهمتری بدرخشند آیا آقای هاشمی این سخن خودرا فراموش کرده اند که : "فردا اگر صدام در عراق بماند ما جواب این همه انسان فداکار عضو باخته را چه می توانیم بدهیم؟ هیچ چیز نمی تواند به جز سقوط صدام و ایجاد حکومت اسلامی در عراق به دل جانبازان و خانواده شهدا آرامش ببخشد..." و حالا براستی آقای هاشمی چه جوابی برای خانواده شهدا و جانبازان دارند؟
خاتمه :
آری این کارنامه اکبر هاشمی رفسنجانی بهرمانی است . فردی که هیچ وقت نمی خواهند تن به پاسخگوئی و اقناع افکارتشنه و پرسشگر شهروندان بدهند هاشمی نتیجه این جدائی از مردم را در انتخابات مجلس ششم دید و اگر باز هم به ادامه حیات سیاسی خویش علاقه دارد باید این رویه را به کناری وانهد...
سخنی با برادران مجاهد "مهندس حشمت الله طبرزدی
مهندس حشمت الله طبرزدی
پنجشنبه ٨ دی ١٣٨۴ – ٢۹ دسامبر ٢٠٠۵
من در نامه اول، تحت عنوان «پيشنهاد به مجاهدين خلق » سعی کردم باب گفتگو را با اين دوستان آغاز کنم . در آن نامه هيچ توهين و بدزبانی عليه آنان بکار نبرده و به وصف برخی مسائل و در نهايت، ارائه پيشنهادهايی از سر دوستی قناعت کردم. اما پاسخ اين دوستان متفاوت بود.اگر چه پاسخ آنان با تاخير زياد و به صورت ناقص به دستم رسيد، اما در هر حال تلاش می‌کنم با اين نامه پاسخی منطقی به «سازمان مجاهدين خلق» بدهم. اين جوابيه تحت عنوان «سخنی با برادران مجاهد» تنظيم ميگردد. برای اينکه به آنها نشان دهم که هيچ خصومتی با آن عزيزان نداشته و آنها را – اعم از دختران و پسران مجاهد و هر ايرانی ديگری که بنام ملت ايران تلاش ميکند - خواهران و برادران خود می‌پندارم. به همين دليل به هيچ کس دشمنی نمی‌ورزم . – حتی اگر آنانکه مرا دشمن خطاب کنند - .

متن جوابيه‌ی «برادران مجاهد» به «پيشنهاد» من، بيش ازهر چيز تائيد کننده نظرات من درباره‌ی آنان است. برای اينکه آنها در جوابيه، از يک ادبيات خشن و همراه با توهين، تهمت و تخريب استفاده کرده‌اند. استفاده از آن ادبيات که به مواردی از آن اشاره خواهم کرد، نوعی عقب ماندگی تاريخی را آشکار می‌سازد. چون هر گروه مترقی و دمکراتی که مخالف و يا حتی دشمن خود را منکوب نمايد، از منطق و استدلال بهره می گيرد. اما ادبيات امروز «برادران مجاهد» من را بياد دهه شصت و پيش از آن می‌اندازد. گويا اين دوستان هنوز در دهه‌های چهل و پنجاه و شصت، باقی مانده‌اند. در آن دوران هر فرد و يا گروه، به ويژه گروه‌ها و سازمان‌های نظامی – سياسی، «هارمونی» بين عمل و زبان خود به وجود می‌آوردند. يعنی کلمات از زبان و قلم آنها همانگونه تراوش ميکرد که از دهانه تفنگ آنان خارج ميشد.

به همين دليل اگر اعلاميه‌های آن دوره‌ی گروه‌های انقلابی را بخوانيد بخوبی ميتوانيد به ايدئولوژی و نيز «عمل» آنها و فضايی که در آن تنفس ميکردند را دريابيد که اين زبان نشان دهنده‌ی هويت يک گروه يا سازمان نيز هست. هر سازمانی، هراندازه «راديکال‌تر» می‌بود، از ادبيات «راديکاليزه» نيز استفاده می‌کرد. اگر اين جمله‌ی «ويتگنشتاين» که «مرز جهان، مرز زبان است» را بشنويم – و البته نه اينکه بپذيريم – تا حدود بيشتری مشخص ميگردد که از طريق زبان و ادبيات مورد استفاده ، بخوبی می‌توان به هويت يک جريان پی برد. من به سهم خود از اين مسئله متاسفم که در دهه ۸۰ و در دورانی که گفتمان حاکم بر فرهنگ سياسی ايران يک گفتمان منطقی و مصلحت جويانه است، هنوز دوستان مجاهد ، «در فضای سال‌های اوايل انقلاب و پيش از آن بسر می‌برند. يعنی همه چيز را سفيد و سياه می‌بينند و بر اين گمان هستند که هر کس با آنها بود، حتما" حق مطلق است و هر کس با آنها مخالف بود، پس ضرورتا" باطل، توطئه گر، مزدور، جنايتکار، و دشمن است. مطلق انديشی فکری نه فقط برای حکومتی سرکوبگر مثل جمهوری اسلامی و رهبران آن، خطرناک است بلکه برای يک سازمان سياسی – نظامی و مخفی، ولو اينکه «اپوزسيون» باشد نيز خطرناک است. برای اينکه اگر قرار باشد يک سازمان سياسی – نظامی مطلق انديش و خشونت طلب باشد حتما" اين فرهنگ خود را در فردای پيروزی به درون لايه‌های جامعه تسری خواهد داد. بنابراين يکی از ضرورت‌های قطعی است که در بين «اپوزسيون» روند «دمکراتيزاسيون» طی گردد. مادام که چنين اتفاقی در بين همه گروه‌های اپوزسيون، بويژه برادران مجاهد، و سلطنت طلب‌های افراطی و کمونيست‌های ارتدکس نيفتاده باشد، بايد از پيروزی بر رژيم استبدادی و مذهبی نگران بود. زيرا بيم آن ميرود که بار ديگر حوادث دهه ٦۰ تکرار شود و برادر کشی در کشور براه افتد.

من معتقدم مهم‌ترين مسئله‌ی، پيروزی بر استبداد، رسيدن به فرهنگ دمکراسی در بين گروه‌های اپوزوسيون است. به همين دليل خواهان اين هستم که از طريق گفتگو، بويژه با اپوزسيون های موثری چون سازمان مجاهدين خلق، از آنها بخواهيم که از طريق گفتگو به ويژه اخلاق خشونت گرايانه و مطلق انديشی دست برداشته و به تعامل مثبت و سازنده با ساير افراد و گروه‌های خارج از سازمان خود بپردازند. شرط اين تعامل مثبت اين است که هر فرد يا گروهی بپذيرد که اين امکان وجود دارد که در ايدئولوژی و رفتار خود دچار اشتباهات و يا جزم‌هايی شده باشد. تا چنين پيش فرضی وجود نداشته باشد، هيچ گفتگو و تعاملی نيز صورت نخواهد گرفت. هر کس سعی خواهد کرد، خود را حق مطلق قلمداد نموده و ديگران را دشمن و توطئه‌گر بداند.

دوستان مجاهد، پاسخ به پيشنهاد خيرخواهانه من را با عنوان «طبرزدی مجيزگوی امام خامنه‌ايی» شروع کرده‌اند. پاسخ من اين است که ممکن است گزينش اين عنوان به اين دليل باشد که آن دوستان من را نمی‌شناسند. اگر اين است، حداقل می‌توانستند از طريق اعضا و هواداران خود درباره من و روحيه من تحقيق کنند.

من اصولا اهل مجيزگويی نيستم. اگر می‌خواستم مجيز گوئی کنم، می‌بايست در حمايت يا طرفداری از «جمهوری اسلامی» باقی می‌ماندم. نه اينکه به مبارزه تمام عيار برعليه آنان برخيزم و ٢٤ سال محکوميت زندان و محروميت اجتماعی بگيرم.

از من به عنوان «شارلاتان بدسابقه» ياد کرده‌اند. به ياد دارم که همين يکی دو سل پيش بود که رهبر جمهوری اسلامی نيز برای تخريب مخالفان خود از کلمه‌ی «شارلاتان» استفاده کرده بود. من مايلم اين دوستان دلايل شارلاتان بودن من را اعلام کنند که اگر واقعيت داشته باشد، مطمئنا" خود را اصلاح خواهم کرد. همچنين درباره‌ی «بد سابقه» بودن نيز چنانچه منظور آنها سابقه حمايت از جمهوری اسلامی است، من نيز خود پشيمانم و قبلا" نيز بارها اعلام نموده و در عمل نيز به اثبات رسانده‌ام. بنابر اين معتقدم آن بدی را تاکنون از سابقه خود زدوده و جبران کرده‌ام. من از سن ۱۸ سالگی به مدت حداکثر ۱٥ سال – تا ٣٥ سالگی – از رژيم جمهوری اسلامی حمايت کرده‌ام. و اين حمايت به قصد طرفداری از اهداف عالی مطرح شده‌ی انقلاب که يکی از شعار دهندگان آن خود مجاهدين بودند، مثل عدالت خواهی، آزادی طلبی و عزت مردم ايران بوده است. حال يا خود اشتباه کرده‌ام – که تاکنون با مبارزات خود آنرا محو ساخته‌ام – و يا من را هم چون ميليون‌ها ايرانی ديگر به اشتباه انداخته‌اند. اما تا کنون همچون دوستان مجاهد خود دست دوستی به صدام – ديکتاتور عراق – نداده و سلاح بر ميهن برنداشته و برادرکشی نکرده ام. بنظر شما کدام يک بدتر است؟! بنابراين اگر قرار باشد کسانی من را بد سابقه بنامند مطمئنا" اين دوستان نمی‌توانند باشند.

يک بار ديگر توجه خوانندگان گرامی، به ويژه برادران مجاهد را به عبارت در متن – در پاسخ به پيشنهاد من - جلب ميکنم: «در ٢٧ سال گذشته شمار زيادی از پاسداران و حتی دژخيمان رژيم در خلال جنگ قدرت، گرگهايی درون رژيم زندانی، اعدام و ترور شده‌اند. گرگزاده خمينی – احمد – و سعيد امامی، نمونه‌های معروف اين گونه افرادند. طبرزدی هم نمونه ديگری است که مدتی است رل مخالف را بازی کرده است.» براستی آيا استفاده از اين واژه‌ها درباره دشمن، مخالف و يا منتقد، در شان يک گروه سياسی که از پيش برای ما «رهبر» و «رئيس جمهور» نيز تعيين کرده است!، ميباشد؟! اگر گروهی که اينک در موضع اپوزسيون است درباره ديگران اعم از «خمينی»، «احمد خمينی» و سعيد امامی، و... و من، چنين ادبياتی بکار ميبرد، چه تضمينی وجود خواهد داشت چنانچه حاکم گرديد، همه اين به زعم آنان گرگها را از دم تيغ نگذراند؟! اصولا گروه‌های تماميت خواه اعم از جمهوری اسلامی يا مخالفين آن، به اين دليل دست به کشتار وحشيانه ميزنند که مخالفين خود را گرگ می‌بينند. همين ايدئولوژی است که فاشيسم را پرورش می‌دهد. آيا بهتر نيست يک بار برای هميشه دست از تماميت خواهی و خشونت گرايی برداشته، و حتی دشمن خود را گرگ نناميم؟!! چه رسد به من که اصولا با هيچ احدی دشمنی و خصومت ندارم.

دوستان مجاهد در پاسخ خود به من ميگويند «او – منظور من هستم – در پيشنهاد به مجاهدين خلق که در سايت‌های وزارت اطلاعات درج گرديده رک و پوست کنده – بخوانيد صريح و بی پرده – ميگويد :
۱ - «مجاهدين در دو دهه گذشته به تروريسم مشغول بوده اند...»

من هيچگاه در نامه خود چنين حکمی صادر نکرده‌ام. اين حرف تحريف شده است. چرا که من گفته‌ام «مجاهدين در کارنامه خود مرتکب اعمالی شده‌اند که عرف بين الملل آن اقدامات را ترور می‌نامد.» برای نمونه از برخی بمب گذاريها ياد کرده‌ام. در ضمن به ديدگاههايی مثل دولت آمريکا و اروپا استناد کرده‌ام. آيا واقعيت غير از اين است؟!! يعنی آيا دول شرقی جهان چنين نظری درباره آنها ندارند؟!!

٢ - «سران حزب جمهوری اسلامی – امثال بهشتی که راست پوتين خمينی بوده – و رجائی و باهنر – طفلکی‌ها – دستشان به هيچ خونی آلوده نبود!!» من از دوستان مجاهد – از اين سازمان بشر دوست – ميخواهم تا افرادی را که بهشتی و باهنر کشته‌اند را اعلام کنند. من اگرچه اينک به عنوان مخالف سياسی جمهوری اسلامی، حتما انديشه و عملکرد آن روز بهشتی را محکوم می‌کنم، اما اين اعلام مخالفت و محکوميت به معنای تائيد - اعدام امثال او از طريق بمب گذاری و بدون تشکيل دادگاه - نيست. بلکه امروز نيز هرگونه ترور از اين دست را محکوم می‌کنم. در عين حال عامل اين اقدامات را نه همه‌ی اعضای آن سازمان، بلکه متوجه سران آن دانسته و به همين دليل است که به سران آن سازمان پيشنهاد داده‌ام خود را فدای «خلق» و فدای «سازمان مجاهدين خلق» نموده و مسئوليت همه آن ترورها را به عهده بگيرند واجازه دهند اين سازمان با پشتوانه ی تشکيلاتی – سياسی و توانمندی‌های خود، بر ملت ايران باقی بماند.

همانگونه که معتقدم سران جمهوری سلامی می‌بايست همه مسئوليت ترورها و اعدام‌ها،- به ويژه اعدام‌های دسته جمعی - را به عهده گرفته و پاسخگوی اقدامات خود باشند. واقعيت اين است که سران مجاهدين خلق با اعلام جنگ مسلحانه در ٢٩ خرداد ۱٣٦۰ بهانه بدست عوامل خشونت طلب در رژيم جمهوری اسلامی دادند تا ملت ايران در ٢٧ سال گذشته شاهد بدترين انواع شکنجه و اعدام و ترور باشند. در اين مورد سران جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدين - نه به يک اندازه – بايد پاسخگو باشند.

٣ - «مجاهدين در جريان جنگ هشت ساله به کشتن سربازان ايرانی می‌پرداختند» پس لابد دوستان مجاهد برای ماه عسل به عراق رفته و تشکيلات نظامی ساخته بودند؟!! و لابد صدام هم محض رضای خدا از آنها حمايت می‌کرد؟!! و لابد عمليات نظامی آنها در مرز عليه سربازان ايرانی و به ويژه در «شبيحخون‌ها» و کشتن هموطنان ايرانی، به قصد تفريح صورت گرفته است ؟!! دوستان گرامی به چه دليل از بيان حقيقت عصبانی می‌شويد؟!! براستی اگر در جنگ عراق عليه ايران شرکت نکرده‌ايد، با صراحت اعلام نمائيد و چنانچه شرکت کرده‌ايد، مسئوليت آنرا بپذيريد و اعضا و کادرهای سازمان را از آن مبرا نمائيد و اطمينان داشته باشيد که ملت ايران آنان را خواهند بخشيد.

٤ - «مجاهدين در عراق کردها را سرکوب کرده‌اند» در اين باره نيز سخنان من تحريف شده است. زيرا من در اين مورد هيچ آگاهی مستندی ندارم و صرفا از برخی رهبران کرد ايرانی شنيده‌ام. سازمان مجاهدين خلق اگر در سرکوب کردهای عراقی نقشی نداشته بايد از خود دفاع نمايد و اين مسئله باعث خوشحالی ما هم خواهد گرديد.

٥ - «مجاهدين از آخوندهای حاکم، بسيار خطرناکترند» البته تا آنجا که بياد دارم چنين حکمی نيز صادر نکرده‌ام. بلکه تاکيد من اين بود که اگر بخواهند با همان سابقه و چنان ايدئولوژی و به عنوان يک گروه درون گرا و مسلح باقی بماند، نسل جديد که يک نسل ليبرال و آزاديخواه است، چنين سازمانی را خطرناکتر از آخوند‌های حاکم ميداند. براستی که «آفتاب آمد دليل آفتاب». وقتی يک سازمان که در موضع اپوزسيون قرار دارد، در قبال انتقاد فردی که او نيز از اپوزسيون ميباشد اينگونه دست به خشونت گفتاری ميازد، اگر حاکم شود خطرناک‌تر از «آخوندهای حاکم» نخواهد شد؟!! مگر اينکه در وضعيت فعلی آن تغييراتی به وجود آيد.

خوشبختانه عناصر زيادی از درون اين سازمان دست به اصلاحات درونی زده‌اند. ما از حرکت مثبت آنان استقبال می‌کنيم. من نيز به نوبه خود به اين مسئله آگاهی دارم که چرا اين سازمان در برابر يک پيشنهاد خيرخواهانه تا آن اندازه عصبانی شده و بجای پاسخ روشنگرانه، يک «فحشنامه » سياسی منتشر نموده‌اند. من ميدانم که کادرها و بدنه آن در صدد به روز کردن آن سازمان است. به همين دليل نيازمند يک پوست اندازی است. پذيرش دمکراتيزاسيون و نقد گذشته، آنگونه که همه گروه های دمکرات به آن دست زده‌اند، يک نياز فوری برای اعضای آن سازمان است. زيرا جنبش فعلی مردم ايران يک جنبش مسالمت آميز و دمکراسی خواهانه است. هر نوع خشونت رفتاری و يا تماميت خواهی، موجب ميشود تا حکومت فعلی استوارتر گردد. چرا که اين رژيم نيز مظهر خشونت و توتاليتاريسم است. با خشونت و تماميت خواهی نميتوان با آن مبارزه کرد. اين حق هواداران و اعضای زجر کشيده سازمان مجاهدين خلق است که در جنبش دمکراسی خواهی ملت ايران نقش داشته باشد. بنابراين تلاش آنها برای رهايی از «دگماتيزم» سازمانی و «هژمونی سانتراليزم» که کوله باری از عملکرد تاريخی غيردمکراتيک را پشت سر گذاشته، يک حق منطقی است. بنابراين «دمکراتيزاسيون» ميتواند اولين پروژه اين سازمان باشد. اين همان روندی است که همه گروهای اپوزيسيون، - به استثنای جريانات ارتدکسی – طی کرده‌اند و اينک نوبت به سازمان مجاهدين خلق رسيده است.

سران اين سازمان نبايد اين فرصت تاريخی را از دست بدهند و هر صدای منتقد و يا مخالف از درون يا بيرون سازمان را با انگ زدن و فحاشی و تخريب، خاموش کند. اين همه رسالتی است که اينگونه مقالات انتقادی به عهده خود دارند.

دوستان مجاهد در پاسخ به مقاله من آورده‌اند: «زمانی که طبرزدی با کارنامه‌ايی از دفاع فعال و مشارکت در جنگ افروزی‌ها و جنايت‌های وحشيانه‌ی خمينی عليه مردم ايران، در دفتر تحکيم وحدت بود، رفسنجانی او را کشف کرد. چون به پول و شهرت، علاقه وافری داشت و رفسنجانی از او برای انشعاب در دفتر تحکيم وحدت که آن زمان عليه رياست جمهورريش مخالفت خوانی ميکردند، استفاده کرد.»

من براستی با ديدن اين پاسخ از سوی آن سازمان عريض و طويل که ادعای جانشينی حکومت آخوندها را دارد به يک پيشنهاد خيرخواهانه شگفت زده شدم. البته پيش از آن، در سال ۱٣٦٧ متن سخنرانی سالانه آقای «مسعود رجوی» به دستم رسيد که او هم يک سری اتهامات بی اساس را متوجه من کرده بود و البته مردم را از فريب خوردن توسط من، بر حذر کرده بود. حال نيز مشاهده می‌کنيم که همان اتهاماتی را که رژيم حاکم در طی چند سال گذشته از طريق رسانه‌های خود به من وارد کرده بود، دوستان مجاهد، بی کم و کاست در اعلاميه خود تکرار کرده‌اند. در واقع از آنان بعيد است که منبع اطلاع رسانی خود را رسانه‌های جمهوری اسلامی قرار دهند. براستی اين دوستان از کجا دريافته‌اند که من شهرت طلب يا پول دوست هستم؟!! البته در يک اندازه معمول و نرمال هيچ کس از پول و شهرت دلگير نمی‌شود. اما درباره من غلو کرده‌اند. ضمن اينکه رابطه من با دفتر تحکيم و رفسنجانی را بکلی اشتباه و تحريف شده بيان کرده‌اند. تاريخ جدايی من از دفتر تحکيم به سال ۱٣٦٢ مربوط می‌شود که در آن زمان رفسنجانی رئيس مجلس بود و اتفاقا رابطه دفتر تحکيم در آن زمان با او بد نبود. چون او در آن زمان از مواضع جناح چپ حاکميت حمايت ميکرد. به همين دليل، اميدوارم که همه اطلاعات دوستان مجاهد از اين دست نباشد. ضمن اينکه اگر همه اين مطالب نيز درست باشد و طبرزدی فردی شهرت طلب و پول دوست باشد، هنوز اشکال غيردمکراتيک بودن افکار و رفتار سازمان مجاهدين خلق پا برجاست. اين سازمان ايدئولوژی گرا بايد معلوم کند که برای جوانان و دانشجويان دمکراسی خواه و عمدتا سکولار چه پيام جديدی دارد؟ آيا هنوز هم از حزب بعث عراق و ديکتاتور بغداد و گروه طالبان در افغانستان در مقابل نيروهای غرب حمايت ميکند؟ يا موضع آن تغيير کرده است؟ آيا به صرف اينکه در ٢٤ سال گذشته به دليل شرکت ندادن آنها در قدرت، دست به عمليات مسلحانه زده است، اين حق را دارد که در کنار صدام و طالبان قرار گيرد؟ آيا رهبری سازمان قرار نيست يکبار برای هميشه درباره اقدامات دو دهه گذشته خود جوابگو باشد؟ آيا هنوز در اين انديشه است که گويا سال ۱٣٥٧ است و مردم ايران حاضر خواهند بود هر نوع رفتار و افکاری را بپذيرند؟ بديهی است که مردم جز دمکراسی و عدالت به هيچ اصلی تن نخواهند داد و بهمين دليل هر گروهی بخواهد در سرنوشت اين کشور موثر واقع شود، ميبايست به ابزار دمکراسی مقيد گردد. تنها خواسته ما هم همين بوده و هيچ مطالبه‌ی ديگری از دوستان مجاهد خود نداريم.

دوستان مجاهد در پاسخ به پيشنهاد خيرخواهانه و البته انتقادی من گفتند :«بسيجی بخت برگشته با اين که ميان جناح‌های قدرتمند رژيم بسيار دست بدست شده اما هيچگاه – از آغاز تا امروز – ذره‌ايی از وفاداريش به ديو جماران کم نشده است. نه از اصل اساسی حفظ نظام تخطی کرده و نه از سران و باندهای رژيم دل کنده است او از آنهاست و آنها از او. از اين رو خوب ميداند که در دوره پس از يک پايه شدن نظام، ليچارگويی عليه مجاهدين – ولو آنکه تکراری باشد – از هزار بار بيان غلط کردم و توبه کردن نزد خامنه‌ايی ارزشمندتر است.»

درباره اين بخش از نظرات دوستان مجاهد متذکر ميشوم :
الف) نيازی نيست که حتی يکبار نزد خامنه‌ايی بگويم که غلط کردم. کافی است که قول دهم سکوت اختيار کنم و بلافاصله آزاد شوم. همچنين بايد بگويم که من اصلا روحيه گفتن غلط کردم را ندارم. ای کاش ميتوانستم از چنين روحيه‌ايی يرخوردار گردم تا خانواده‌ام به دليل مبارزات سياسی‌ام در اين همه بگير و ببند و کش مکش روحی و روانی قرار نمی‌گرفتند.

ب) البته اين دوستان دربيان ميزان اهميت جايگاه خود غلو کرده‌اند. چون منهای خمپاره اندازی، به لحاظ سياسی، سازمان مجاهدين خلق برای رژيم اهميت زيادتری از مبارزين سياسی داخل ندارد. و رژيم دريافته است که اين سازمان جايگاه چندانی در بين جوانان ندارد. تنها مسئله رژيم با مجاهدين همان مشی مبارزاتی آنان بود – مسلحانه – که آنهم چند سالی است که تعطيل شده است.

ج) من بارها و بارها گفته و نوشته‌ام که اين رژيم را قبول ندارم. از رفتار اين رژيم در سرکوب، شکنجه و اعدام مخالفين تبری جسته و آن را محکوم می‌کنم و معتقدم روزی بايد پاسخگوی عملکرد خود باشند. من طرفدار يک حکومت سکولار- دمکرات هستم و به همين دليل در زندان بسر ميبرم. بارها کشتار دسته جمعی ۱٣٦٧ را محکوم کرده و همه می‌دانند که آن کشتار به فرمان چه کسی صادر گرديد. اين شهامت و صداقت را داشته و دارم که به اشتباهات گذشته‌ی خود اعتراف کنم و بگويم اگر چه تاکنون در هيچ نهاد دولتی و حکومتی عضويت نداشتم و صرفا به عنوان يک نيروی فرهنگی – سياسی در حوزه دانشگاهی عمل کرده‌ام، اما رهبران جمهوری اسلامی، به ملت و اهداف انقلاب خيانت کرده و آنرا به بيراهه کشانده‌اند. در عين حال نه خمينی را ديو و نه رجوی را فرشته ميپندارم. زيرا «ديو» و «فرشته» هر دو اسطوره هستند و در کل همه انسانها بايد در قبال اعمال مثبت و منفی خود پاسخگو باشند. پس اين اظهارات دوستان هم درباره من، اتهامی بيش نيست.

د) به من گفته‌اند بسيجی بخت برگشته... به اين لحاظ که من بين زندانها و سلولهای مخوف حکومت دست بدست ميگردم – از توحيد، ٢۰٩ اطلاعات، عشرت آباد، حفاظت و اطلاعات، ضدجاسوسی وزارت دفاع، ٥۰۰ سپاه، اوين و ...- اين نظر دوستان را تائيد می‌کنم که يک بسيجی بخت برگشته هستم. اما اين دوستان نيز خيلی بخت يارتر از من نيستند. چون آنها نيز در عراق، افغانستان، ترکيه، و پشت درب پارلمانهای اروپا و آمريکا سرگردانند. البته من ميل ندارم به آنها مجاهد بخت برگشته بگويم.

در هر حال همانگونه که در مطلع بحث نيز متذکر شدم، هدف از طرح چنين مسائل، ليچار گويی نيست. سخن در اين است که چنين سازمان‌هايی نيازمند يک خانه تکانی درون تشکيلاتی هستند. اعضا و هواداران اين سازمان که با من در زندان زندگی کرده‌اند، بخوبی ميدانند که من چنين گروه‌هايی را سرمايه‌های ملت ميدانم. اما معتقدم ميبايست «دمکراتيزه» شوند. همان فرآيندی که جناح اروپايی آن چندی است آغاز کرده، گويا رهبری اين «اصلاحات» بدست خانم مريم رجوی است. شنيده‌ام که ايشان در نظر دارند تا مشی مبارزات سازمان را به سمت مبارزه مسالمت آميز سوق دهند. اگر چنين خبرهايی درست باشد پس می‌توان اميدوار بود که شرايطی فراهم گردد تا نقد گذشته نموده و مبارزه جديد و جدی در زمينه فاز دمکراتيک آن را آغاز نمايند.

بايد به آنها فرصت داد تا زمينه چنين کاری فراهم گردد. «انقلاب دمکراتيک» از آن نوعی که در چند سال اخير در کشورهای همسايه و منطقه رواج يافته، بهترين الگوی «مبارزاتی – سياسی » برای برون رفت از وضعيت موجود است. بنابراين بايد پذيرفت که مبارزه همراه با خشونت درجهت خواسته مبارزين نخواهد بود. اين راهی است که «جنبش دمکراسی خواهی » ملت ايران در پيش روی همه ما قرار داده است. الگوی جنگهای چريکی و يا حکومت‌های تک حزبی و ايدئولوژيک که زمانی در کشورهای آمريکای جنوبی معمول بود، در منطقه ما جواب نداده و ملت ايران نيز عملا نشان داده که گرايشی به اينگونه حکومت‌های دست چپی ندارد.

پس پيش بسوی مبارزات دمکراتيک

حشمت الله طبرزدی
ايران – تهران – زندان اوين –بند ٣٥۰ کارگری
۸/ديماه / ۱٣۸٤
علی شکنجه گاه نداشت . نامه ی مهندس طبرزدی به رهبر جمهوری اسلامی
صفحه ی 1 http://i2.tinypic.com/20g06sm.jpg

صفحه ی ۲: http://i2.tinypic.com/20g07pe.jpg

صفحه ی۳ : http://i2.tinypic.com/20g09k5.jpg

صفحه ی ۴ http://i1.tinypic.com/20g0bc3.jpg

صفحه ی ۷: http://i1.tinypic.com/20g0a6e.jpg

صفحه ی ۸: http://i2.tinypic.com/20g0bao.jpg

صفحه ی ۹:http://i2.tinypic.com/20g0cqg.jpg

صفحه ی ۱۰:http://i1.tinypic.com/20g0dpw.jpg

صفحه ی۱۳: http://i2.tinypic.com/20g0e20.jpg

صفحه ی ۱۴:http://i2.tinypic.com/20g0g3b.jpg

صفحه ی ۱۵:http://i1.tinypic.com/20g0iyr.jpg

صفحه ی ۱۶:http://i1.tinypic.com/20g0goj.jpg

صفحه ی ۱۷:http://i2.tinypic.com/20g0j9i.jpg

صفحه ی ۱۸:http://i2.tinypic.com/20g0jll.jpg

صفحه ی۲۱:http://i1.tinypic.com/20g163k.jpg



http://www.tabarzadi.org/ali.htm
هم در زندان هم در دانشگاه
هم در زندان هم در دانشگاه
فشار بر دانشجویان ادامه دارد؛ حسن زارع زاده اردشیر
zarezade@gmail.com
یکشنبه 21 آبان 1385 [2006.11.12]

در حالیکه نگرانی از وضعیت دانشجویان زندانی روز به روز افزایش می یابد،در بیرون از زندان نیز فعالان دانشجویی وضعیت خوبی ندارند.


سمیه بینات همسر احمد باطبي که روز دوشنبه گذشته موفق به ملاقات با همسرش در بند 209 زندان اوين شد، نسبت به وضعيت وي ابراز نگراني می کند و می گوید:"وضعيت جسمي همسرم مطلوب نيست. داراي بيماري‌‏هاي مختلفي است كه تاكنون نيز معالجات لازم در زندان‌‏ به عمل نيامده است. از لحاظ وضعيت روحي نيز داراي وضعيت خوبی نيست."

سمیه بینات در گفتگو با ایلنا همچنین از عدم آزادسازي وثيقه‌‏هاي مربوط به پرونده باطبي انتقاد می کند: "زماني كه يك فرد در زندان به‌‏سر مي‌‏برد، ديگر نيازي به نگه داشتن وثيقه نيست و بايد وثيقه را آزاد كرد، در حالي كه نه وثيقه و نه همسرم هيچ‌‏كدام آزاد نشده‌‏اند."

احمد باطبی دانشجوی زندانی به 15 سال زندان محکوم شده که با گذراندن نیمی از حکم خود، در دي ماه سال جاري، زمان آزادي مشروط او فرامي‌‏رسد. همسر و پدر باطبی می کوشند تا زمان فرارسيدن آزادي مشروط، اقدامات قانوني را براي استفاده از آزادي مشروط انجام دهند.

از سوی دیگر، دکتر کیوان انصاری عضو سازمان دانش آموختگان و نایب دبیر اسبق انجمن پلی تکنیک نیز موفق شد با خانواده خود ملاقات کند. او در اواخر تابستان امسال بازداشت شده و با وجود گذشت نزدیک به 2 ماه ، اگر چه به بند نیمه عمومی 209 منتقل شده، اما همچنان در این بند امنیتی به سر می برد.

خیرالله [سعید] درخشندی و ابولفضل [پویا] جهاندار دو فعال دانشجویی دیگر در بند 209 زندان اوین هستند که آنها نیز در بند نیمه عمومی 209 به سر می برند. پدر خیرالله درخشندی که نزدیک 80 روز است در بازداشت موقت به سر می برد، نسبت به نحوه رسیدگی قضایی به پرونده فرزندش ابراز نگرانی کرد. مجتبی درخشندی با اشاره به اینکه دکتر دادخواه وکالت فرزندش را پذیرفته است، به ادوار نیوز گفت: "هنگامی که برای پیگیری وضعیت پرونده به دادسرا مراجعه کردیم و خواستار شماره کلاسه پرونده درخشندی برای انجام امور مربوط به وکالت شدیم مسئولان قضایی مربوطه به ما اعلام کردند پرونده ای به نام فرزندم در دادسرا وجود ندارد."

مجتبی درخشندی با اشاره به اینکه چگونه ممکن است فردی 70 روز در زندان باشد اما فاقد پرونده باشد از این نحوه برخورد مسئولان قضایی ابراز نگرانی کرد.

حکم جدید

با وجود انتشار خبرهای نگران کننده از وضعیت دانشجویان زندانی گزارش های دیگر از صدور احکام جدید حکایت دارد. در طی چند روز گذشته مرتضی حسین زاده، عضو اسبق شورای مرکزی انجمن دانشجویان دانشگاههای بوعلی سینا و علوم پزشکی همدان در شعبه یک دادگاه انقلاب استان همدان به ریاست قاضی خزایی در رابطه با اعتراضات دوره دانشجویی، به دو سال حبس، که به مدت چهار سال تعلیق است، محکوم شد. مرتضی حسین زاده، دانش آموخته گیاه پزشکی از دانشگاه بوعلی سینای همدان در حال حاضر عضو سازمان ادوار تحکیم وحدت شعبه استان همدان است.

گزارش دیگری حاکی از آن است که شعبه سه دادگاه تجديد نظر استان زنجان به رياست قاضي سيد حسين ناصري حکم صادره براي رضا عباسي عضو هيات موسس کميته دفاع از زندانيان سياسي آذربايجان [آسمکِ]، عضو موسس جمعيت اسلامي دانشجويان دانشگاه زنجان[ جمعيت ترکهاي دانشگاه زنجان]، عضو فعلي ساز مان دانش آموختگان ايران[ادوار تحکيم] را قطعي کرد. به موجب اين حکم عباسي به يکسال حبس محکوم شده است.

رضا بهشتي نماينده خانواده عباسي در گفتگويي ضمن تاييد اين خبر از شرايط بد زندان و نگهداري عباسي در قرنطينه زندان و عدم انتقال وي به بند عمومي انتقاد کرد وخواهان رعايت حقوق قانوني رضا عباسي در زندان زنجان شد. وي گفت: "خانواده عباسي در کنار آقاي خليلي وکيل پرونده پيگيرند تا با توجه به اينکه 162 روز از مدت زندان عباسي سپري شده است ترتيبي اتخاذ گردد تا عباسي با توجه به حقوق قانوني اش از مرخصي برخوردار يا پس از طي مدت نصف محکوميت کلا آزاد شود."

تداوم بازداشت ها

نحوه رسیدگی به پرونده های دانشجویان زندانی بخصوص از 18 تیرماه 1378 تا به امروز، و کیفیت بازداشت آنها همواره مورد اعتراض حقوقدانان و فعالین حقوق زندانیان و حقوق بشر بوده است.

آرسم آزاد دبیر بخش دانشجویی در "کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی" ، برخوردهای اخیر قوه قضائیه با دانشجویان زندانی را غیرقانونی ارزیابی می کند و به روز می گوید: " متاسفانه فعالان دانشجویی را بدون طی روال قانونی و صرفا به دلیل فعالیت سیاسی و یا صنفی دستگیر می کنند و بعد آنها را در بدترین شرایط انسانی قرار می دهند که اعتراف بگیرند و این یعنی شکنجه کردن و قانون دادرسی را زیر پا گذاشتن."

این فعال دانشجویی و حقوق بشری در ایران، خبر از تشکیل یک کارزار برای آزادی کیانوش سنجری می دهد و می افزاید: " در حال حاضر کیانوش سنجری یکی از فعالان دانشجویی و حقوق بشری که در سایت های اینترنتی و وبلاگ شخصی اش در مورد بدرفتاری با زندانیان خبرهای زیادی نیز منتشر کرده بود، تحت شدیدترین فشارهای بازجویان در بند 209 قرار دارد و این یکی از نمونه های نقض حقوق انسان ها در زندان ها است."

آرسم آزاد با ذکر اینکه بازداشت دانشجویان " امری عادی و البته برخاسته از سیاست کلی نهادهای امنیتی است"، می گوید: " هدف نهادهای امنیتی این است که با تداوم دستگیری و بازداشت ها و طولانی کردن مدت زمان بازداشت دانشجویان، شرایطی را فراهم نمایند که آنها دیگر فعالیت سیاسی نکنند. وقتی که می بینیم صحبت از وثیقه های سنگین و یا تهدید خانواده های آنها می شود یعنی فشارها را مضاعف می کنند تا این فعالان دیگر توانی برای حرف زدن نداشته باشند."

عضو کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی در تهران، به وثیقه های سنگینی که در پرونده احمد باطبی وجود دارد اشاره میکند و معتقد است:" این هم نمونه ای از فشار بر او و خانواده اش است ضمن اینکه وزارت اطلاعات به خاطر مصاحبه های سمیه بینات ، همسر احمد باطبی؛ تهدید کرده که در صورت ادامه مصاحبه با رسانه ها او را نیز بازداشت خواهند کرد."

آرسم آزاد در پایان خبر از دستگیری دو دانشجوی دیگر می دهد: " حمید کارگر از فعالین حقوق بشری در اصفهان به همراه بهادر دره شوری در حین سفر به شیراز در فرودگاه این شهردستگیر و به نقطه نامعلومی منتقل شد ه اند و بنا بر خبرهای رسیده به کمیته دفاع ، با گذشت چند هفته از بازداشت خانواده های آنها در بی اطلاعی کامل بسر می برند."

به گفته آرسم آزاد "حمید کارگر پیش از این چندین بار از سوی مامورین وزارت اطلاعات بازداشت و با قید وثیقه آزاد شده بود. همچنین پدر او در جریان قتل های زنجیره ای مفقود شده است به همین دلیل خانواده کارگر نسبت به تکرار مجدد آن از سوی وزارت اطلاعات نگران هستند."

طراحان و مجریان کودتای ۲۸ مرداد را بشناسیم / دکتر پرویز داور پناه
طراحان و مجریان کودتای ۲۸ مرداد را بشناسیم (۱)

دکتر پرویز داورپناه

دیدی که خون ناحق پروانه شمع را // چندان امان نداد که شب را سحر کند

« من تاج و تختم را از بركت خداوند، ملتم و ارتشم و شما دارم... و هرگاه فاطمي را به خاطر سرنگوني مجسمه‌هاي من و پدرم پيدا كنم، بي‌درنگ اعدامش خواهم كرد.»

محمد رضا پهلوی خطاب به کرمیت روزولت رئیس سازمان سیا بخش آسیا ـ خاور نزدیک (2)

پنجاه و چهار سال از کودتای ننگین آمریکائی ـ انگلیسی بیست و هشت مرداد سی و دو، علیه حکومت ملی دکتر محمد مصدق و علیه آزادی و استقلال ایران می گذرد.

این کودتا، در نوع خود، اولین کودتائی بود که با مداخله مستقیم و علنی دو دولت خارجی، برای سرنگون کردن یک دولت ملی، باهمکاری شاه مخلوع و به دست بی حمیّت ترین افراد ایرانی، که مزدوری بیگانگان را بعهده گرفته بودند انجام گرفت.

اصل مطلب، سرکوب کردن نهضت ملی ایران و جلوگیری از قانون ملی شدن نفت بود و سرانجام معامله با یک کنسرسیوم بین المللی ، که شرکتهای نفت آمریکائی و انگلیسی در آن سهیم باشند.

سقوط دولت ملی و آزاديخواه دکتر مصدق، فاجعه ای است که عواقب آن همچنان دامنگير ملت و کشور ما است.(6)

این نوشته به شناسائی طراحان و مجریان ایرانی و خارجی کودتای بیست و هشت مرداد می پردازد.

طرح و تصویب مشترک کودتا

به محض اين که در20 ژانويه 1953، رئيس جمهور آيزنهاور در آمریکا رسما آغاز به کار کرد، جان فاستر دالس وزیرخارجه آمریکا و برادرش آلن دالس رئیس سازمان جاسوسی آمریکا ( سیا ) آمادگی خود را برای سرنگونی دولت دکتر محمد مصدق به همتايان انگليسی شان اعلام کردند. اسم رمز کودتای آنان، عمليات « آژاکس » بود.

کرميت روزولت افسر سيا، نوه رئیس جمهوری تئودور روزولت، با پشتوانه تجربه قابل توجه در خاورميانه، برای سرپرستی عمليات کودتا در ایران انتخاب شد.همچنین با انتصاب سرلشگر فضل الله زاهدی به نخست وزیری پس از سقوط دکتر مصدق موافقت بعمل آمد.(2)
کرميت روزولت، مانند ديگر اعضای خانواده اش، ميل وافری به رهبری عمليات داشت و به قاطع بودن در بحران ها، معروف بود. او37 ساله، رئيس سآزمان سيا بخش آسیا ـ خاورنزديک و استاد مسلم فعاليتهای مخفيانه بود.

لوئی هندرسن سفیر ایالات متحده آمریکا در ایران نیز یکی از طراحان کودتا می باشد.(3)

آنتونی ایدن، وزیر خارجه انگلستان، هندرسن را بعنوان یک دوست «خوب» بریتانیا و یک دیپلمات ورزیده و لایق معرفی کرده و اعتراف نموده است که بدون کوششهای او، قرارداد کنسرسیوم به نتیجه نمی رسید.(10)

کرمیت روزولت نیز هندرسن را یکی از عوامل اصلی تهیه و اجرای طرح کودتا دانسته و گفته است :

« ... لوئی کلید اصلی کار بود، او از محل ماًموریتش در تهران، برای عنوان کردن نظریات خود به واشنگتن آمده بود. هر چند تصمیم گیرنده، جان فوستر دالس بود، اما لوئی هندرسن نیز، متنفذ ترین فرد، در این تصمیم گیری بود... من و او در تهران اوضاع ایران را بررسی کرده بودیم و در باره اجرای طرح و امکاناتمان، تبادل نظر بعمل آورده بودیم.

هندرسن ازماًمورین برجسته وزارت خارجه در آن زمان بود که واقعیات را درک می کرد.»

ابتدا وزير خارجه امريكا با آنتوني ايدن، وزير خارجه دولت چرچيل براي بحث درباره مسئله ايران ملاقات كرد. يك هفته بعد رئیس سرویس جاسوسی انگلستان،MI-6 همين موضوع را با رئيس بخش خاورميانه سيا مورد بحث قرار داد.
نقشه نهايي در اول ژوئيه پنجاه و سه به تأييد چرچيل و در یازده ژوئيه به امضاي آيزنهاور رسيد.( 1، 2 )

كرميت روزولت كه فارسي بلد نبود و با ايران نيز آشنايي كمي داشت، مي‌توانست بدون شناخته‌شدن به ايران سفر كند؛ به‌عنوان يك امريكايي به‌راحتي به سفارت آن كشور دسترسي داشت و به‌عنوان نوه تئودور روزولت و برادرزاده فرانكلين روزولت مي‌توانست به‌عنوان نماينده رئيس‌جمهور امريكا با شاه صحبت كند

.

همکاری شاه با جاسوسان انگلیسی و آمریکائی

همکاری و تبانی محمد رضا شاه و اشرف پهلوی با جاسوسان انگلیسی و آمریکائی، یکی از عوامل مهم موفقیت در اجرای طرح « آژاکس» بود. کرمیت رزولت می گوید:

« . . . اولین هدف ما، حمایت از شاه است، در زمینه سازمان دادن پشتیبانی نظامی. ما باید با دقت با رهبران مورد نظرمان در ارتش تماس برقرار کنیم. انتخاب این فرماندهان نیز باید با دقت انجام شود... ژنرال ریاحی، رئیس ستاد فعلی، تکیه گاه اصلی مصدق است، ما بدرستی نمیدانیم چه تعداد از افسران تحت فرمادهی او،از وفاداری به فرمانده کل قوا، که طبق قانون شاه است، سرپیچی کرده اند... در مورد برکناری مصدق،دلائل موثقی در دست داریم که نخست وزیر مورد نظر شاه، ژنرال فضل الله زاهدی است.انگلیسی ها در مورد زاهدی قیود و ملاحظاتی دارند که مربوط است به بازداشت و اعزام او به فلسطین در زمان جنگ جهانی دوم، ولی ما، او را می شناسیم و به او اطمینان داریم...پسر جوانش اردشیر را نیز، عده ای از کارکنان سفارت می شناسند و به او اعتماد کامل دارند. اردشیر شجاع، نه تنها به پدرش، بلکه به شاه نیز وفادار است. او یک فرد ارزشمند و کاملا" مطمئن برای برقراری تماس با ژنرال زاهدی خواهد بود...افسران و غیر نظامیان دیگری نیز وجود دارندکه می توانند نقش های مهمی بعهده بگیرند. اینان که ما، شاه و دوستان انگلیسی ما، دورا دور مراقب و کمک کارشان هستند مورد اعتمادمان می باشند.» (2)

هزینه کودتای انگلیسی با دلار آمریکائی

هزینه عملیات کودتا را، تمام و کمال آمریکائی ها پرداخته اند. کرمیت روزولت در مصاحبه با مخبرروزنامه لوس آنجلس تایمزدر بیست و نه مارچ 1979 گفته است: « مبلغ یک میلیون دلار برای ترتیب دادن تظاهرات خیابانی به منظور سقوط دولت ناسیونالیست مصدق، که سیصد کشته به جای گذاشت در اختیار ما بوده، که حدود هفتاد و پنج هزار آن خرج شده است. بقیه پول را در گاو صندوق مطمئنی گذاشتم و پس از پایان عملیات، مبلغ مزبور به شاه تحویل داده شد.»

ژنرال نورمن شوارتسکف ، رئیس سابق پلیس نیوجرسی که از سال 1942 تا 1948 مستشار ژاندارمری ایران بود، از کسانی است که در عملیات کودتا در ایران دست داشته و در اوایل مرداد، حامی پیامی از طرف « سیا» برای محمد رضا پهلوی بوده است.(3)

لئونارد ـ موسلی،نویسنده انگلیسی در کتاب خود « بازی قدرت ـ لندن ص 217 » ، مدعی است که ژنرال شوارتسکف برای مخارج کودتا چند میلیون دلار پول به ایران آورده است.

موسلی می نویسد: شوارتسکف با گذرنامه سیاسی و دو چمدان، محتوی میلیونها دلار به تهران آمد و با شاه، سرلشگر زاهدی و سرلشگر حسن ارفع ملاقات کرد.»

ثریا اسفندیاری همسر سابق شاه، در کتاب خود، « ثریا اسفندیاری، اتوبیوگرافی، ترجمه ازمتن انگلیسی،ص 95 ـ96 »

نقل کرده است :

« . . . ژنرال آمریکائی نیز وارد عمل شده بود... گفته شد طی آن چند روز، شوارتسکف بیش از شش میلیون دلار خرج کرده است.»

دکتر مصدق در کتاب خاطرات و تاًلمات به صدور چک ادارد دونالی رئیس حسابداری اصل چهار در ایران اشاره می کند و می نویسد :

« ادوارد دونالی چکی بمبلغ 390 هزار دلار صادر و تسلیم بانک برنامه کرده بود و بانک مزبور هم آن را بریال تسعیر نموده چکی بشمارهء 53145 و تاریخ موًخر* یعنی 31 مرداد بمبلغ 32643500 ریال بعهده ی بانک ملی ایران در وجه خود ادوارد دونالی صادر کرده بودکه بمصرف کودتای روز 28 مرداد رسید و مدرک آن را در جلسه 19 اردیبهشت 1333 بدادگاه تجدید نظر نظامی ارائه دادم و درخواست نمودم تحقیقات کنند تا معلوم شود وجه مزبور را ادوارد دونالی بچه اشخاصی داده است که مورد قبول واقع نشد و دادگاه باین عنوان که محاکمه برای رسیدگی بکیفرخواست دادستان آرتش تشکیل شده از رسیدگی امتناع نمود و عملی برخلاف وجدان و قانون و مصالح مملکت مرتکب گردید، چون که دادستان آرتش حکم اعدام مرا از این جهت خواسته بود که مسبب پیشآمد روز های آخر مرداد من بودم.» (4)

*درزیرنویس کتاب مصدق آمده است : (مقصود از تاریخ موًخر* این بود که برسانند چک مزبور بعد از وقایع 28 مرداد صادر شده و در اجرای نقشه ی سیاست خارجی اثری نداشته است.)

انگلستان، طی ساليان، شبکه محکم و نفوذ ناپذيری از عوامل مخفی، در ايران ايجاد کرده بود. در خلال دهه پنجاه تحت نظر وودهاوس رئيس مرکز جاسوسی و اطلاعاتی انگليس در ايران، اين عوامل، در هرکاری از رشوه دادن به سياستمداران تا سازماندهی بلوا و آشوب، بسيار کارآمد شده بودند. وقتی نخست وزير مصدق، سفارتخانه انگليس در ايران را تعطيل کرد، وودهاوس و ديگر جاسوسان انگليسی کشور را ترک کردند اما دست پروردگان مجرب خود را، که از مخالفان حکومت بودند، باقی گذاشتند. برادران استثنايی رشيديان، چهره های اصلی اين شبکه زيرزمينی، بودند. پدر آنها، نه تنها ثروتی را که از طريق بانکداری، کشتيرانی، املاک و مستغلات به دست آورده بود بلکه، احساس تحسين و ستايش هر چيزی را که انگليسی بود نيز، برای آنها به ارث گذاشت. در اوائل دهه 1950، سرويس جاسوسی، ماهانه 10000 پوند که در قياس با معيار زندگی ايرانيان، مبلغ هنگفتی بود، به برادران رشيديان می پرداخت تا صرف تطميع و اغوای کسانی کنند که، سيا آنها را، در عرصه هايی همچون: نيروهای مسلح، مجلس، رهبران مذهبی، مطبوعات، گروه های خيابانی از اشرار، سياستمداران و ديگر چهره های بانفوذ و برجسته فعال می دانست.

مسئولان سازمان جاسوسی، از به هرز رفتن چنين عوامل برجسته ای در ايران زجر می کشيدند. آن هم درست در زمانی که انجام اقداماتی عليه دولت، از نظر آنها بسيار ضروری بود. انتخاب آيزنهاور، اميد آنچه مجبور به دست کشيدن از آن بودند، را به آنها می داد. کرميت روزولت هنگام توقف در لندن، امّيد آنها را افزونتر کرد. انگليسی ها آنچنان مشتاق از سرگيری توطئه خود بودند که، به سختی می توانستند تا به دست گيری قدرت توسط آيزنهاور، صبر کنند. در اواسط نوامبر 1952، کمتر از دو هفته پس از انتخابات، آنها وود هاوس را به واشنگتن فرستادند.(1)

وود هاوس با همتای سياسی خود در سازمان سيا و مقامات بلند پايه دولت آتی آيزنهاور، ديدار و گفتگو کرد. از آنجا که او هيچگونه علاقه ای به شرکت نفتی ايران و انگليس نداشت، مديران آن را نادان، کسالت آور، کله شق و اسباب دردسر به حساب می آورد و چون می دانست مقامات آمريکايی به هر حال توجهی به مشکلات او ندارند، درخواست خود را با فصاحت و بلاغت حول مطلب " ضدکمونيسم" شکل داد :

" من استدلال کردم، حتی در صورت برقراری مصالحه طی مذاکره با مصدق- که بسيار بعيد به نظر می رسد- او قادر به مقاومت در مقابل کودتايی از جانب حزب توده- به ويژه اگر مورد حمايت شوروی قرار گيرند- نخواهد بود. بنابراين، بايد از مقامش عزل شود. من با خود پيش نويس طرحی برای نيل به اين هدف...دو جزء مختلف در اين طرح با هم ادغام شده بودند، زيرا ما دو نوع مختلف از منابع را در اختيار داشتيم :

1) راه اندازی يک تشکيلات شهری توسط برادران رشيديان

2) تعدادی از رهبران قبايل جنوب.

ما قصد داشتيم که، همزمان، هر دو طرح را فعال نمائيم. تشکيلات شهری، افسران ارتش، پليس، نمايندگان و سناتورها، روحانيون، تجار، سردبيران روزنامه ها و دولتمردان بزرگ به همراه رهبران عوام و اوباش را شامل می شد. اين نيروها، که توسط برادران رشيديان هدايت می شدند، می بايست ترجيحا با حمايت شاه، کنترل تهران را به دست گيرند و در صورت لزوم، بدون حمايت او، مصدق و وزرايش را دستگير نمايند.

در همان زمان، قرار بود که رهبران ايلات و قبايل، با نمايش قدرت به سوی شهرهای اصلی جنوب حرکت کنند...
من، موافقت وزارت امور خارجه را برای تهيه فهرستی از پانزده سياستمدار و انتخاب يک نخست وزير از ميان آنها، که به يک اندازه مورد قبول انگليس و آمريکا باشد، جلب کردم. فهرست، با لحنی بی ادبانه سه دسته " تبهکاران قديمي" ، " تبهکاران جديد" و " مياني" را شامل می شد. دسته سوم، مشتمل بر تيمسار فضل الله زاهدی بود که به سرعت، مورد پذيرش سياستمداران آمريکايی و انگليسی قرار گرفت.

من قبل از اخراج از تهران، با زاهدی در تماس بودم و به وضوح پيدا بود که پس از ترک ما، آمريکايی ها نيز با او ارتباط داشتند. زاهدی انتخابی ريشخند آميز بود، زيرا در جنگ دوم جهانی، عامل آلمان به شمار می آمد. عمليات ربودن و خارج نمودن او از جريان توسط فيتز روی مک لين سازماندهی شده بود. ما اکنون، به عنوان ناجی آينده ايران، همگی به او رو کرده بوديم." (1)

روزنامة نيويورك تايمز ً گزارشي از سيا را در سال 2001 به چاپ رساند كه به عمليات مشترك امريكا و بريتانيا در سال 1953 (1332) براي سرنگوني مصدق, نخست ‌وزير ايران مربوط مي‌شد. نيويورك تايمز اين گزارش را به‌عنوان تاريخچة سري يك كودتاي سري معرفي نمود و آن را جايگزين ارزشمندي براي پرونده ‌هاي دولت ايالات‌ متحده كه هنوز قابل دسترسي نيستند قلمداد كرد. اما بازسازي كودتا از ميان منابع ديگر, خصوصاً اسناد موجود در آرشيو وزارت‌ خارجة بريتانيا نشان مي‌دهد كه گزارش سيا به ‌شدت پاكسازي شده است.

اين گزارش از مسائلي همچون مشاركت مستقيم سفير امريكا در عمليات سرنگوني, نقش مشاوران نظامي ايالات ‌متحده, سركوب طرفداران حزب نازي و تروريست‌‌هاي مسلمان در ايران و روي‌آوردن به عمليات ترور براي بي‌ثبات ‌كردن دولت, بطور سرسري گذر مي‌كند. ( 11).
انگليسي‌ها به سهم خود امكانات ارزشمندي را در اختيار كل عمليات گذاشتند.
اولاً، آنها از نيروهاي كارآزموده‌اي برخوردار بودند كه با ايران آشنايي كامل داشتند. اين افراد عبارت بودند از لين پيمن (Lane Peyman)، ديپلمات گوشه ‌گير و مسئول ميز ايران در وزارت خارجه انگلستان از اواخر دهه 1930.
در سال 1952، شاه از اين موضوع ابراز نارضايتي كرد كه پيمن در سال 1941 شخصاً طراحي عمليات بركناري پدر وي از سلطنت را برعهده داشت.
عوامل ديگر عبارت بودند از نورمن داربي شاير (Norman Darbyshire)، يكي از جاسوسان قديمي MI-6 و مسلط به زبان فارسي كه بيشتر مدت زمان جنگ جهاني دوم را در ايران حضور داشت؛ سرهنگ جفري ويلر (Geaffrey Willer) كه از دهه 1920 مرتب به ايران سفر كرده بود و در مذاكرات اخير نفتي نيز نقش مترجم را ايفا كرده بود؛ رابين زانر (Robin Zahner)، وابسته خبري و متخصص عرفان اسلامي كه بعدها به مقام استادي دانشگاه ‌‌آكسفورد در زمينه مذاهب و اخلاق شرقي رسيد؛ و البته خانم پروفسور لمبتون در لندن كه همچنان بر ضرورت سرنگون‌كردن مصدق اصرار مي‌ورزيد.(11)
وودهاوس (Woodehouse) رئيس عمليات MI-6 در تهران متخصص مسائل ايران نبود، اما از جنگ‌هاي داخلي يونان تجربيات بسياري ‌‌آموخته بود.
انگليسي‌ها يك شبكه غيررسمي را در داخل نيروهاي مسلح اداره مي‌كردند.
از زمان جنگ دوم، اين شبكه از ميان افسران محافظه‌كار كه عمدتاً به خانواده‌هاي اشرافي تعلق داشتند، تشكيل شد. اين افراد عبارت بودند از: ژنرال حسن ارفع، ژنرال [سرهنگ] تيمور بختيار، سرهنگ هدايت‌الله گيلانشاه،سرتیپ دیهیمی،سرهنگ حسن پاکروان، سرهنگ حسن علوی کیا و از همه مهم ‌تر، سرهنگ حسن اخوي كه سال‌ها رئيس اداره اطلاعات ارتش بود.
اين شبكه، عمدتاً از طريق سرهنگ اخوي، اعضاي خود را به رده‌هاي بالاتر ارتقا مي‌داد، چپ‌ گراها را از پست‌هاي حساس كنار مي‌زد و مسائل نظامي را خصوصاً در رابطه با گرايش‌هاي سياسي ديگر افسران مطلع مي‌نمود. بدين ترتیب MI-6 مجموعه اطلاعات كاملي از وضعيت نظاميان را گردآوري كرده بود كه سيا اصلاً از آن بي ‌بهره بود.
براساس گزارش ويلبر، قسمت اعظم تمهيدات سيا و MI-6 در لندن شامل مطالعه اين پرونده‌ها مي‌شد.
درس روشني كه ويلبر از كل عمليات گرفت آن بود كه اگر سيا بخواهد كودتاهاي مشابهي را در ديگر نقاط جهان تدارك ببيند، نخست بايد شمه‌اي از زندگي نظاميان محل كودتا را گردآوري نمايد.
به گفته وي، سيا بايد اطلاعات تفصيلي شخصي، ولو اطلاعات پيش پا افتاده نظاميان را در اختيار داشته باشد تا دقيقاً بداند كه افسر مربوطه كيست، چه چيزي موجب خشنودي وي مي‌شود، دوستان وي چه كساني هستند و امثال آن.
سوم آن‌كه، انگليسي‌ها دوستاني در رده‌هاي بالاي دولت ايران داشتند: ارنست پرون (Ernst Perron) دوست دوران كودكي شاه در سوئيس (پرون در كاخ سلطنتي اقامت دائم داشت)؛ سليمان بهبودي، رئيس تشريفات دربار؛ شاپور ريپورتر (Shapour Reporter)، يك زرتشتي اهل دهلي كه در تهران به‌عنوان مشاور سفارت هندوستان كار مي‌كرد و خبرنگار ويژه تايمز لندن بود و درضمن به ملكه ثريا به‌طور خصوصي درس انگليسي مي‌داد (اندكي پس از كودتا وي از دربار انگلستان مقام شواليه گرفت) (11)

دکتر پرویز داورپناه، 22 مرداد ماه 1386 (بخش اوّل )



طراحان و مجریان کودتای ۲۸ مرداد را بشناسیم (۲)

( بخش پایانی )

دکتر پرویز داورپناه

اکنون که فسانه می شوی ای بخرد // افسانهء نیک شو نه افسانهء بد

« . . . به من گناهان زیادی نسبت دادند ولی من خود می دانم که یک گناه بیشتر ندارم و آن این است که تسلیم بیگانگان نشده و دست آنها را از منابع طبیعی ایران کوتاه کردم و در تمام مدت زمامداری در سیاست خود یک هدف داشتم و آن این بود که ملت ایران بر مقدرات خود مسلط شود . . . »

دکتر مصدق در دادگاه فرمایشی سلطنت آباد

سرهنگ نجاتی در کتاب کودتای بیست و هشت مرداد سی و دو به معرفی ایرانیانی می پردازد که در کودتای 25 و 28 مرداد 1332 با عوامل جاسوسی انگلستان و آمریکا ارتباط مستقیم داشته اند و یا در اجرای عملیات

« آژاکس» همکاری و شرکت کرده اند.

ارتباط ایرانیان با سازمانهای جاسوسی

دسته اول که با سازمان «سیا» و«اینتلیجنت سرویس» و شخص کرمیت روزولت مستقیما" ارتباط داشته اند عبارتند از:

محمد رضا پهلوی ـ سرلشگر فضل الله زاهدی ـ اشرف پهلوی ـ اردشیر زاهدی ـ سرتیپ هدایت الله گیلانشاه ـ سرهنگ عباس فرزانگان ـ سرهنگ نعمت الله نصیری ـ نصرالله انتظام ـ حبیب الله رشیدیان ـ اسدالله رشیدیان ـ ارنست پرون.

دسته دوم نظامیانی هستند که با جوگودوین یکی از معاونان کرمیت روزولت مربوط بوده اند. اسامی این افراد بشرح زیر است :

سرتیپ باتمانقلیچ ـ سرهنگ حسن اخوی ـ سرتیپ محمد دفتری ـ سرهنگ زند کریمی ـ سرهنگ شهربانی حمیدی ـ سرتیپ دادستان ـ سرهنگ اسکندر آزموده ـ سرتیپ سیاسی ـ سرهنگ فرهنگ خسروپناه ـ سرهنگ منصورپور ـ سرهنگ تیمور بختیار ـ سرهنگ روحانی.

دسته سوم افسرانی هستند که با افراد دسته اول و دوم ارتباط داشته اند و یا به نحوی در عملیات اجرائی مشارکت یا مداخله کرده اند. اسامی این افراد بشرح زیر است :

سرهنگ هادی کسرائی ـ سرهنگ قره نی ـ سرگرد مبصر ـ سرگرد حسین فردوست ـ سرگرد شهربانی فضل الله مقدم ـ ستوان قادری ـ سرگرد کاوسی ـ سرگرد رکنی ـ سروان شقاقی ـ سرگرد سپهر ـ سروان سپهر ـ ستوان اسکندری ـ ستوان آزمون ـ ستوان نراقی ـ ستوان جعفربای ـ ستوان ریاحی ـ سرگرد خیرخواه ـ ستوان جهان بینی ـ سروان صاعدی ـ سرگرد امان الله صفائی.

گذشته از افراد بالا، اشخاص دیگری نیز بوده اند که دانسته یا ندانسته با کودتاچیان، همکاری داشته اند ولی چون نقش کم اهمیتی عهده دار بوده اند، ناشناس مانده اند. (3)

ارتباط و ملاقات فضل الله زاهدی با ایرانیان در مخفیگاه

اردشیر زاهدی در چند صفحه از کتاب : «طوفان در راه» نوشتهء سیاوش بشیری، که در خارج از کشور انتشار یافته، خاطرات خود را در روزهای 25 تا 28 مرداد 1332 شرح داده است.

اردشیر زاهدی گفته است که در آن روزها، پدرش سرلشگر فضل الله زاهدی، با افراد زیر، در مخفیگاه های خود که آخرین آن، باغ مصطفی مقدم بوده، ارتباط و ملاقات داشته است. اسامی این افراد بشرح زیر است :

پرویز یارافشار ـ کی نژاد ـ نراقی ـ مهندس ابوالقاسم زاهدی ـ دکتر سعید حکمت ـ دکتر پیرنیا ـ سیف افشار ـ سهرابی ـ کاشانیان ـ حائری زاده ـ عبدالرحمن فرامرزی ـ مهندس شاهرخشاهی ـ پور سرتیپ ـ الموتی (سردبیر روزنامه داد) ـ سرهنگ خواجه نوری ـ سرهنگ نوابی

( نقل از کتاب « طوفان در راه » صفحه 238 ـ 275 )

نقش شاه و اشرف در کودتا

کارهای تشکیلاتی کودتاگران بدون همکاری مستقیم و فعال دربار ممکن نبود. هم محمد رضا شاه و هم خواهر او اشرف پهلوی در جریان جزئیات کارها قرار داشتند. (5)

به نوشته ی محقق آمریکایی مارک گازیوروفسکی ستاد کودتا هم با نظامیان و اوباش در ارتباط بود و هم اینکه از مدتها پیش از 28 مرداد با کمک عوامل شان در روزنامه ها جنگ روانی به راه انداخته بودند. طبق گزارش رسمی سازمان سیا، عوامل مستقیم که خریداری شده بودند در روزنامه ها و اعلامیه های جعلی وانمود می کردند که مصدق دست در دست حزب توده در کار برانداختن دین مردم است.( 15 )

مامور دیگر سیا، نورمن شوارتسکف بود که با مبالغى پول نقد به بهانه ماموريت در لبنان و مصر و پاكستان وارد ايران شد و با شاه ملاقات كرد.

اسدالله رشيديان رابط انگليسى برنامه نيز با شاه ملاقاتى داشت و از طريق او به شاه پيام داده شد كه آمريكا و انگليس قصد كودتا دارند و وحشتى از اين كار ندارند. شاه با تكان دادن سر با او موافقت كرد و رشيديان همچنان ادامه داد كه افسر جوان فرمانده كودتا (روزولت) نيز قصد ديدار او را دارد. شاه با وحشت اظهار نگرانى كرد و درخواست كرد كه اين ديدار محرمانه باشد تا ديگران به اين قضيه پى نبرند و به مصدق گزارش ندهند.(12)

ديدارى كه بعدها در يك شب در اتومبيل روى داد و روزولت زيرپتويى پنهان و در همان حال با شاه مذاكره كرد.

دو کودتا و سه روز سرنوشت ساز

دستور كودتا از طرف چرچيل و آيزنهاور صادر شده بود. اولى به خاطر انتقام ملى شدن صنعت نفت و دومى به خاطر ترس از حاكم شدن كمونيسم بر ايران، اين بازى را طراحى كرده بودند.

غروب روزبیست و چهار مرداد سی و دو گروهى از افسران سيا در ويلاى امنى در تهران گردهم آمدند. قرار بود در نيمه شب آن روز رمز عمليات آژاكس با عنوان «حالا دقيقاً نيمه شب است» به صورت رمز از راديو بى بى سى اعلام شود. عمليات آژاكس در 4 مرحله انجام مى شد:
1- تبليغات منفى در مساجد، جرايد، خيابان ها عليه مصدق

2 - خلع مصدق از نخست وزيرى با فرمان شاه

3 - تظاهرات گروه هاى اوباش به نفع شاه و سلطنت

4 - اعزام فرماندهان نظامی پادگانهای کرمانشاه و اصفهان با تانک به تهران، ظاهر كردن پيروزمندانه سرلشگر زاهدى به عنوان نخست وزير از طرف شاه در میان اوباش.
شاه در اوايل كار نسبت به اين برنامه دودل بود. اما بعد با فشار كشورهاى اجراكننده اين طرح آن را پذيرفت و از تهران خارج شد و استراحتگاه رامسر را انتخاب كرد تا بتواند از طريق باند موقت شمال در صورت شكست برنامه از ايران خارج شود و به بغداد پرواز كند. (1) (3 )

روزولت با فرستادن نصيرى به رامسر امضا و تاييد او را براى اجراى برنامه گرفت. در آخرين دقايق روز 23 مرداد تمام كمبودها و كسرى هاى برنامه جبران شد و حتى مبلغ پنج ميليون دلار از طرف سيا در اختيار گروه قرار گرفت تا بعد از اجرا و قرار گرفتن زاهدى در اختيار او قرار داده شود. در آن زمان خزانه دولت تهى از پول بود و نخست وزير جديد نياز به كمك مالى داشت.

سرهنگ نعمت الله نصيرى مامور ابلاغ فرمان عزل مصدق از نخست وزيرى بود. در شب 24 مرداد همزمان با شروع عمليات سرهنگ نصيرى براى دستگيرى سرلشگر رياحى به منزل او رفت. اما موفق نشد. روزولت با وحشت از اين جريان، متوجه شد که برنامه لو رفته است. با وجود اين آنها جا نزدند و نصيرى به طرف منزل نخست وزير در خيابان كاخ مراجعه كرد تا حكم بركنارى او را نشان دهد و بازداشتش كند. اما برخلاف خانه رياحى، در منزل نخست وزير اتفاق ديگرى افتاد. اتفاقى كه نفس را در سينه گروه « آژاكس» حبس كرد. گروهى از افسران وفادار به مصدق در حياط خانه پنهان و منتظر نصيرى بودند كه به محض ورود، دستگيرش كردند. عمليات شكست خورده بود. سرلشگر رياحى لباس هاى نصيرى را از تنش درآورد و او را تحويل بازداشتگاه نظامى داد.

روزولت در سفارت آمريكا و شاه در ويلاى رامسر منتظر نتيجه بودند. نتيجه اى كه در روز 25 مرداد از راديو به عنوان يك خبر فوق العاده اعلام گردید. برنامه با مارش نظامى از راديو اعلام شد. گوينده راديو با صدايى پرصلابت از شكست كودتاى شاه و عوامل خارجى خبر مى داد. روزولت در سفارت دچار وحشت شد و شاه نيز با بيدار كردن ثريا در آن ساعات اوليه بامداد به دنبال راه فرار بود. او توانست به همراه همسرش و سرهنگ خاتم و كامبيز آتاباى پيشكارش قبل از رسيدن نيروهاى نظامى مسئول دستگيرى اش از طريق يك هواپيماى سسنا به بغداد پرواز كند. بعد از دستگيرى چند توطئه گر در تهران اوضاع شهر به روال طبيعى برگشت و مردم خوشحال و شادان به خيابان ها ريختند و شعار و فرياد زنده باد مصدق سردادند، شرايطى كه خيلى زود با تسويه حساب هاى شخصى و گروهى و حزبى درهم آميخت و اوضاع را به نفع كودتاگران عوض كرد.(1)

تا قبل از آن روزولت با ياس و نااميدى فراوان طى تلگرافى به دولت متبوعش خبر از شكست كودتا داد.

پاسخ به او يك دوراهى بود: «يا برگرد و يا راه را با همان وضع ادامه بده»(2).

روزولت فهميده بود كه سرنوشت حكومت مصدق در خيابان ها تعيين مى شود. او نقشه اش را طورى طراحى كرد كه هر دو گروه طرفدار و مخالف در يك زمان به خيابان ها بيايند. آنچه اهميت داشت اغتشاش و هرج و مرج حاكم بر تهران بود. ملى گرايان و توده ای ها به خيابان ها ريختند. عكس هاى شاه پاره و مجسمه هاى رضاشاه به پائين آورده شد. به دستور مصدق حضور افراد و احزاب و تظاهرات ممنوع شد و شهربانى و ارتش مامور سركوب شدند.(1 ) محمدرضاشاه بعد از رسيدن به بغداد و اطمينان از شكست كودتا به سوى رم رفت و در هتل اقامت گزيد. در تهران روزولت با كمك رشيديان و گيلانشاه و زاهدى به مدد اسكناس هاى خود، جمعيت قابل ملاحظه اى را جمع كرد و در روز چهارشنبه 28 مرداد 1332 تظاهرات عظيمى را به نفع سلطنت ترتيب داد.(8 )

جلب همکاری فرماندهان نظامی پادگانهای خارج از تهران

دستورالعمل بعدی، همراه ساختن سرهنگ تیمور بختیار فرمانده تیپ کرمانشاه و سرلشگر دولو فرمانده لشگر اصفهان برای همکاری در اجرای طرح کودتای دوم بود، زیرا بدون مداخله نظامیان، موفقیت در عملیات امکان نداشت.

اردشیر زاهدی و سرتیپ گیلانشاه در خاطرات خود نوشته اند :

« هدف از تماس با فرماندهان اصفهان و کرمانشاه این بود که سرلشگر زاهدی دولت قانونی خود را در یکی از شهرستانهای مذکور تشکیل داده و با اعلام استقلال واحدهای ارتشی و انتظامی کرمانشاه و اصفهان، سایر واحد های اهواز ، خرم آباد و کرمان را هم که در شاه دوستی آنها تردیدی نبود، با خود همدست کرده، جنوب را از مرکز مجزا کنیم و آنجا تکلیف دولت مصدق را تعین کرده، تهران را تصرف نمائیم.» (14 )

سرهنگ تیمور بختیار فرمانده تیپ کرمانشاه آمادگی خود را برای همکاری با کودتاچیان اعلام کرد.(2 )

تجهیز اراذل واوباش و چاقوکشان

تجهیز چاقوکشان و اوباش برای حمله به ادارات دولتی و تخریب و غارت روزنامه های ملی و ایجادترس و وحشت میان مردم بود.برادران رشیدیان عهده دار انجام این ماًموریت بودند.

شعبان جعفرى (بى مخ) و يارانش به عنوان جامعه ورزشكاران باستانى با عکس شاه در پيشاپيش اين جمعيت حركت مى كردند. با ممنوعيت احزاب، دار و دسته شعبان جعفرى توانستند به سرعت چهره شهر را به نفع خود عوض كنند و راديو را نيز تسخير نمايند. فرياد مرگ بر مصدق و زنده باد شاه حاكم بود. روزولت در انتظار خبر سقوط مصدق بود كه بعد از حمله به سوى خانه او و غارت اموال آن از راديو خوانده شد.

شاه نيز در رم با دريافت تلگرافى از سقوط مصدق باخبر شد.

سرلشگر زاهدى از مخفى گاه بيرون آمد و سوار بر تانك در خيابان هاى شهر شروع به مانور كرد. او با يك تانك به سوى راديو رفت تا در آنجا حكم نخست وزيرى اش را طى نطقى اعلام كند. كودتا پيروز شده بود. فرداى آن روز تمام مطبوعات بين المللى نوشتند:

« دولت مصدق طى كودتايى سقوط كرد و داستان اين كودتا چون رازى سرپوشيده تا سال ها افشا نخواهد شد تا زمانش برسد.» (1 ،2 )

سکوت شوروی در کودتای 28 مردادماه به حدی غیرمنتظره بود که ناظران بیطرف آنرا نوعی همکاری برای برانداختن دولت مصدق از سوی دو ابرقدرت، مورد بحث و تفسیر قرار دادند. (13)

در ۱۸ مارس سال ۲۰۰۰ میلادی مادلین آلبرایت وزیر امورخارجه امریکا در سخنرانی خود گفت :

« در سال ۱۹۵۳ امریکا نقش موثری در ترتیب دادن براندازی نخست‌وزیر محبوب ایران محمد مصدق داشت. دولت آیزنهاور معتقد بود که اقداماتش به دلایل استراتژیک موجه‌اند ولی آن کودتا آشکارا باعث پس‌رفت سیر تکامل سیاسی ایران شد و تعجبی ندارد که هنوز بسیاری از ایرانیان از این دخالت امریکا در امور داخلی آنان ناراحت‌‌‌‌‌‌‌‌اند. علاوه براین در ربع قرن بعد از آن ایالات متحده و غرب پیوسته از رژیم شاه حمایت کردند. دولت شاه هرچند کارهای زیادی برای پیشرفت اقتصادی ایران انجام داد ولی مخالفان خود را بی‌رحمانه سرکوب کرد. »

بعدا" پرزيدنت کلينتون هم به کودتای 28 مرداد اشاره کرد و ضمن ابراز تاسف از کودتا عليه حکومت قانونی دکتر مصدق از ملت ايران معذرت خواست. ( 7 )

کتمان کودتای 28 مرداد

« ای مرگ بر آن کسانی که بجای خدمت، خیانت بوطن را پیشه خود قرار می دهند.» دکتر محمّد مصدّق

اکنون گروهی در خارج از کشور، در ادامه خدمت به بیگانگان، با تحریف زندگینامهء دکتر مصدق (جلال متینی) و آسیب شناسی یک شکست (علی میرفطروس)، با انکار کودتای بیست و هشت مرداد، فکرمی کنند که می توان با بیان اشتباهات آن دوران، اصل ماجرا، یعنی کودتای آمریکائی ـ انگلیسی بیست و هشت مرداد را علیه ملت ایران و آزادی و دموکراسی در ایران کتمان کرد.

گرت ز دست بر آید به خلق نافع باش // چو آفتاب بهر کوه و دشت طالع باش

ساده اندیشانی که فکر می کنند بعلت وجود آزادی و احترام به دموکراسی بوده است که حکومت مضدّق سرنگون شد، باید دو نکته را از یاد نبرند :

اول آنکه حکومت مصدّق برای دموکراسی و استقلال بود نه دموکراسی و استقلال برای حکومت مصدّق.

دوم آنکه حکومت مصدّق پس از کسب پیروزیهای بزرگی برای مردم و با مردم در اثر یک کودتای آمریکائی ـ انگلیسی سرنگون شد وبه هیچ ننگی تن نداد.

حضور میلیونها تن در احمد آباد در اسفندماه 1357 نشانه سپاسگزاری ملتی از بزرگترین رهبر سیاسی تاریخ معاصر ایران بود که مردم نتوانسته بودند در سالیان دراز دیکتاتوری محمد رضا شاه چنین بزرگداشتی را که شایسته رهبر محبوبشان باشد از او بعمل آورند.

این ادامه راه مصدق است که با هر رژیم و شخصیتی که دست مردم را از امورشان کوتاه میکرد با سرسختی مبارزه کرد و به رزم آراء که به او گفته بود : « غیر از من کسی نیست که امروز اصلاحات بکند»

جواب داده بود:

« وای بحال مملکتی که مصلح آن منحصر بفرد باشد، چنانچه این مُصلح رفت تکلیف مردم چه میشود؟!» (3،9 )

کودتای بیست و هشت مرداد، دولت دکتر مصدق را ساقط کرد ولی اصالت نهضت ملی و درستی اعتقادات و هدفهای دکتر مصدق را باثبات رساند ونشان داد که نهضت ملی ایران و دکتر مصدق و یارانش بدون انحراف در خط مستقیم آزادی و استقلال ملت ایران باقی ماندند و تا ایثار جان از پای ننشستند و یک قدم پا به عقب نگذاشتند.

با نطق دکتر محمد مصدق در روز بیستم تیر ماه هزارو سیصد و سی درمجلس شورایملی به این نوشته خاتمه می دهم.

« اکنون آفتاب عمر من بلب بام رسیده و دیر یا زود باید براهی بروم که همه ناگزیر خواهند رفت ولی

چه زنده باشم و چه نباشم امیدوارم و بلکه یقین دارم که این آتش خاموش نخواهد شد و مردان بیدار کشور این مبارزهء ملی را آنقدر دنبال می کنند تا به نتیجه برسد. اگر قرار باشد در خانهء خود آزادی عمل نداشته باشیم و بیگانگان بر ما مسلط باشند و رشته ای بر گردن ما بگذارند و ما را به هر سوی که می خواهند بکشند مرگ بر چنین زندگی ترجیح دارد و مسلم است که ملت ایران با آن سوابق درخشان تاریخی و خدماتی که به فرهنگ و تمدن جهان کرده است هر گز زیر بار این ننگ نمی رود . . . »

منابع و مآخذ :

1 ـ هـمهء آدمهای شاه / استیون کینزرـ ترجمه منیژه شیخ جوادی (بهزاد) ـ نشر پیکان تهران 1382

2 ـ کودتا در کودتا / کرمیت روزولت ـ ترجمهء علی اسلامی ـ چاپ اول 1359 انتشارات جاما
3 ـ جنبش ملی شدن صنعت نفت ايران و کودتای 28 مرداد1332/ سرهنگ غلامرضا نجاتی ـ شرکت انتشارتهران

4 ـ خاطرات و تاًلمات مصّدق / بقلم دکتر محمّد مصّدق ـ انتشارات علمی تهران

5ـ مصّدق / باهتمام علی جان زاده ـ انتشارات همگام تهران

6 ـ خواب آشفتهء نفت، دکتر مصّدق و نهضت ملی ايران / محمد علی موحد ـ نشر کارنامه تهران

7ـ مصّدق، برنامه مستند تلويزيونی در سه قسمت / آلما قوانلو ـ 1385 تصوير ايران لس آنجلس

8 ـ با مصدق و دکتر فاطمی ـ ناصر نجمی ـ چاپ اول 1368 ـ انتشارات معاصر

9 ـ من خاک پای اين ملتم / به کوشش پرويز داورپناه ـ در هشت شماره نيمروز لندن، بهار 1375

10 ـ دور کامل، نفت ـ آنتونی ایدن

11 ـ گزارش سیا / روزنامه نیویورک تایمز ـ يرواند آبراهاميان ـ مجلة علم و جامعه , نيويورك, تابستان 2001

12 ـ اسرار کودتا ـ اسناد سیا منتشره در نیویورک تایمز ـ ترجمه ی دکتر حمید احمدی

13 ـ ناسیونالیسم در ایران / ریچارد کاتم ـ ص.219

14 ـ پنج روز رستاخیز ملت ایران / منصور اتابکی ـ احمد بنی احمد ـ تهران 1337 ص.179

15 ـ مارک ج. گازيوروسکی / سياست خارجی امريکا و شاه ـ ترجمه جمشيد زنگنه

دکتر پرویز داورپناه ـ 28 مردادماه 1386
حقوق متن‌های نوشته‌شده در این وبلاگ برای نویسنده محفوظ‌ند